دل تنگ تر از ابرم و آواره تر از باد
دیری ست که ای عشق، مرا برده ای از یاد
در شهرِ خود آن قدر غریبم که پس از تو
حتّی گذرِ ابر به این خانه نیفتاد
این دشت که روییده در آن لاله ی عاشق
کوهی ست فروریخته از تیشهیِ فرهاد
پرسید یکی نام و نشانم به ترحّم
گفتم: «که غریبی ز خیابان غم آباد
رسوای جهان، باختهیِ بازی تقدیر
دلسوخته از آتش بی مهری و بیداد»
سوزاندی و آتش زدی ای عشق، دلم را
دیگر سخنی نیست به جز، دست مریزاد
هی آه پیِ آه کشیدم من و افسوس!
کی آه در آن سنگ گران، کارگر افتاد؟
تقدیر من این است که یک روز بگویند:
«آن شاعر مجنون شده از عشق تو جان داد»
می خواهم ات ای عشق تو را تا نفسی هست
«تا بوده چنین بوده و تا هست چنین باد»!
#جواد_امیرحسینی(مهراد)
۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۲
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 4
امیر عاجلو 21 اردیبهشت 1402 12:17
درود بر شما
قاسم لبیکی 21 اردیبهشت 1402 14:00
ادیب گرامی درود
بسیار غزل شیوایی خواندم
قلمتان جاودان
سپاس
بهاالدین داودپور 21 اردیبهشت 1402 17:45
درودشاعرگرامی زیبابود
سعید آریا 22 اردیبهشت 1402 17:33
عالی....خیلی پسند....بود