نه بجز خون دل از عشق تو در می آید
نه دلم از پس این وسوسه بر می آید
لبت از خون دل من شده رنگین ، چه کسی
گفته روی لب تو خون جگر می آید !
چه کنم با عطش ِ تاب و تب خواستنت ؟!
پدرم آخر از الطاف تو در می آید
عشق هرچند کشنده است ولی از نزدیک
مثل یک دوست، صمیمی به نظر می آید
زلف بر باد مده دست و دلم می لرزد
زلف بر باد مده بوی خطر می آید
فاجعه بر تن من کردی و بعدش گفتی :
به تو این پیرهن ِنو چقدَر می آید!
گرچه عاشق کشی از دست تو بر می آید
از دماغت خوشی اش یک شبه در می آید
خوب تر با من دیوانه از این پس تا کن
فقط از دست تو اینگونه هنر می آید
چشمم افتاد به تو ، شانس مگر در دنیا ...
در پیِ آدرس ِ چند نفر می آید ؟
خاک پایت شدم و باد دَرِ گوشم خواند
عمر این عشق سرانجام به سر می آید
#سید_مهدی_نژاد_هاشمی
#شعر_ایران
#غزل_امروز
#غزل_معاصر
#غزلسرایان_معاصر
#درمتداد_شعر
#غزل_دیروز
#غزل_کلاسیک
#غزلسرا_معاصر
#شعر_معاصر
#غزل_مسافر
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 20 شهریور 1401 11:39