نوح و ابراهیم و موسی
هود و عیسی و بحیرا
در عجب از سبط احمد
کاین چنین میکرد غوغا
پور حیدر ، فخر زهرا
نور چشمان پیمبر
میزد آتش بر دل آب
چاک میداد همت دهر
بانگ میزد در دل دشت
روز، چشمش تیره میگشت
کاین منم ، من ، زاده شیر خدا
مظهر ایمان و مصباح الهدی
می نهم سر بر سر پیمان عشق
تا بنازد بر من آن دانای عشق
خاک بر سر بود خاک کربلا
گشته بود او مذبح نور خدا
نی دگر یارای نالیدن نداشت
خاک چون اویی دگر در بر نداشت
گوییا محشر شد و خورشید مرد
از غم هجرش دل عالم فسرد
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 4
امیر عاجلو 01 امرداد 1401 15:10
درود بزرگوار ا
فاطمه امیدی 03 امرداد 1401 22:01
سپاس
حسن مصطفایی دهنوی 04 امرداد 1401 07:13
درودها بر شما بانوی گرامی
ادیب فرزانه و فرهیخته
بسیار زیبا، دلنشین و سرشار از احساسات لطیف سروده اید
قلمتان نویسا
فاطمه امیدی 08 امرداد 1401 19:29
بزرگوارید . برقرار باشید