کوله بار عاشقی بر دوش داشت
پشته ای از مهر در آغوش داشت
عازم پس کوچه های مرگ بود
زندگی را گرچه از دل دوست داشت
با همه بیگانه بود از پیش و پس
صحبت مولای حق در گوش داشت
نغمه دلدادگی را ساز کرد
بار بربست و سفر آغاز کرد
چون ز دل بند هوی را باز کرد
شد رها و تا فلک پرواز کرد
رفت او تا غرقه در خونش شود
رفت او تا عشق ، مفتونش شود
رفت او تا لاله ای پرخون شود
رفت او تا دشت ها گلگون شود
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 4
امیر عاجلو 13 امرداد 1401 14:33
درود بر شاعر گرامی ,شعر شما را خواندم موفق باشید
فاطمه امیدی 13 امرداد 1401 14:52
درود بر شما . بزرگوارید
حافظ کریمی 13 امرداد 1401 17:41
درود هااآااا
رقص قلمتان زیباست
مانا باشید
فاطمه امیدی 01 شهریور 1401 00:36
برقرار باشید