3 Stars

تاریخ

ارسال شده در تاریخ : 23 تیر 1400 | شماره ثبت : H9417497

چشمانِ من تاریخ می‌داند
می‌داند او عُمریست غمگینی
می‌داند او در بهتِ هر کوچه
معشوقه ای در کوچ می‌بینی

می‌داند او از آخرین بوسه
عُمری برایت رفته است از دست
آرامگاهٍ آخرین بوسه
در پای بیدِ کوچه ی بن بست

هر بار تا از کوچه رد می‌شد
یادی دلش را زیر و روو می‌کرد
می‌خواست از یادش رَوَد اما
هر لحظه با او‌گفتگو می‌کرد

افکارِ او چون بید لرزان بود
هر باد او را هر طرف می بُرد
یک آن به خود آمد که دیگر داشت
از جامِ دستش شوکران می‌خورد

یک آسمانِ تشنه در چشمش
هر لحظه می‌بارید و می‌بارید
اندوه و مرگ و بی سرانجامی
هر شب درونِ چشمش آوارید

گمگشته در تنهاییِ خود بود
چون ماه،تنها،شب نشین،شبگرد
آغوشِ او لبریزِ حسرت بود
دستانِ او تنهایی می آورد

چشمانِ من تاریخ می‌داند
می‌داند این عاشق دگر مُرده
می‌داند از وقتی که او رفته
هر لحظه عاشق زخمها خورده

شاعر از شما تقاضای نقد دارد

تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
ارسال ایمیل
کاربرانی که این شعر را خواندند
این شعر را 86 نفر 140 بار خواندند
امیر عاجلو (24 /04/ 1400)   | اکرم بهرامچی (25 /04/ 1400)   | Dariush Jelini (25 /04/ 1400)   | شبنم رحمانی (26 /04/ 1400)   |

رای برای این شعر
امیر عاجلو (24 /04/ 1400)  اکرم بهرامچی (25 /04/ 1400)  شبنم رحمانی (26 /04/ 1400)  
تعداد آرا :3


نظر 6

  • امیر عاجلو   24 تیر 1400 23:33

    درود بر شما rose

  • اکرم بهرامچی   25 تیر 1400 01:36

    گمگشته در تنهاییِ خود بود
    چون ماه،تنها،شب نشین،شبگرد
    آغوشِ او لبریزِ حسرت بود
    دستانِ او تنهایی می آورد applause rose

  • شبنم رحمانی   26 تیر 1400 12:51

    درود بر شما .زیبا و دلنشین سروده اید rose

سریال خاتون قسمت6
سریال خاتون قسمت 6
تبلیغات فرهنگی
تو را به هیچ زبانی
بازدید ویژه
ورود به بخش اعضا

تولد اعضا