در ازل پر تو حسنت ز تجلی دم زد این غزل در استقبال از غزل لسان الغیب حافظ می باشد
در پریشانی من شادی تو پرچم زد
این چه عشق است که آرام مرا بر هم زد
گشت همراه من و فاصله درکارم کرد
حجت راه شد و راه همه عالم زد
خواب بودم جرسی با عث بیداری شد
غزلی دست شد و بر در دل محکم زد
این چه سّراست که حادث نشده فاشم کرد
این چه مهر ا ست که بر ماهیّتم ماتم زد
باورش نیست که نظم ونفس ام در هم ریخت؟
تا سرشک ام فوران داشت نی اش خرم زد
مست بودم همه جا ناز و تماشایی بود
گفتمش رقص بزن ساز غم مبهم زد
سالها در تَنش و آتش خود می سوزم
به گناهی که لبم خنده به نا محرم زد
تا کجا بی خبر و خسته و سر گردانی
جرم ما چیست ، اگر سیب ره آدم زد
خواستم تار به آوای حقیقت به زند
این چه نقش است که بر دفتر نا خاتم زد
باش تا صورت دیگر بزند صورتگر
نفس افراطی من در نی باطل دم زد
تعداد آرا : 1 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 8
علیرضا خسروی 22 آذر 1394 22:07
زیباست
منوچهر منوچهری(بیدل) 23 آذر 1394 11:33
سلام استاد بسیار زیبا ممنونم از اشعارت
قاسم پیرنظر 23 آذر 1394 15:11
سلام ودردودها بر استاد گرانمهرم جناب خادمیان عزیز احسنت بر رقص قلمتان بزرگوار بسیار زیباست لذت بردم
درپناه حق باشید .............................
مسعود احمدی 23 آذر 1394 17:38
حسن کریمی 23 آذر 1394 21:22
استاد غزل زیبائیست لذت بردیم درود برشما
محمد جوکار 24 آذر 1394 00:59
همیشه درود بر استاد خادمیان عزیز
چه استقبال زیبایی از تک بیت خداوندگار غزل فرموده اید
آفرین تان باد و قلمتان نویسا و مانا
نسرین قلندری 24 آذر 1394 07:33
بی نهایت درود
دادا بیلوردی 24 آذر 1394 19:04
این چه عشق است که آرام مرا بر هم زد؟!!
.
.
درود بر جناب خادمیان