حرف های کهنه
به پایِ شعرهایت واژه ها را کرده ام پَر پَر
که شاید نورِ دل حاصل شود یا صورتی بهتر
تمامِ حرف های کهنه را از خاطرم شُستم
مرا اندیشه ی نو بُرد در انگیزه ی دیگر
چه باید کرد این جا پایگاه نظم جویا ن است
پریشان می شوم تا نظم بر خیزد از این دفتر
همه دریا، سرابی شد تمام عشق ، خوابی شد
بدون خون نمی روید گل سرخی از این بستر
نمی بارد نمی باران به خاک سر نوشت من
به آتش می کشد این دشت را آن ابر خاکستر
نه مانده خط، نه مانده پا، نه مانده مقصدی برجا
خطر کی می کند بی درد، در میدان بی محور
بزن سازی که نیرو ساز باشد ای دم غیرت
ندارد جر ئتِ صحبت ، زبانِ قومِ بی لشکر
فرایند مسلمانی همه ا صلا ح و ایمان است
مسلمان نیست درویشی که دارد خوی خون باور
نژاد و رنگ و خون بگذار ، تا وحدت شود حاصل
شرافت نیست در قومی که دارد فتنه ای در سر
برادر با برادر فرق دارد ، مثل دود و نور
ابوجهل و محمد(ع) سرزد از یک خون و یک ساغر
تعداد آرا : 1 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 12
عباس یزدی(طوفان) 28 دی 1394 16:32
سلام
مرحبا بر ذوق و مهرتان
اله یار خادمیان 07 بهمن 1394 08:46
سلام و درود سپاسگذارم از محبت بی بدیل شما جاودانه باشی
مسعود احمدی 28 دی 1394 16:44
درود بر شما
اله یار خادمیان 07 بهمن 1394 08:46
سلام و درود سپاسگذارم از محبت بی بدیل شما جاودانه باشی
حسن کریمی 28 دی 1394 16:59
احسنت به طبع روانتان جناب خادمیان
اله یار خادمیان 07 بهمن 1394 08:47
سلام و درود سپاسگذارم از محبت بی بدیل شما جاودانه باشی
فرهنگ باریکانی 28 دی 1394 19:58
اله یار خادمیان 07 بهمن 1394 08:47
سلام و درود سپاسگذارم از محبت بی بدیل شما جاودانه باشی
طلعت خیاط پیشه 01 بهمن 1394 21:47
احسنت بر شما
اله یار خادمیان 07 بهمن 1394 08:47
سلام و درود سپاسگذارم از محبت بی بدیل شما جاودانه باشی
علیرضا خسروی 06 بهمن 1394 09:40
درود بر شما استاد
اله یار خادمیان 07 بهمن 1394 08:47
سلام و درود سپاسگذارم از محبت بی بدیل شما جاودانه باشی