چشمت بِگُشا نورِ سحر، سر زده بر خیز
لبخند بزن مرد شب سرد غم انگیز
تاکی همه در متن وتو درحاشیه باشی
آهنگِ طریقت بزن ای مرغِ شب آویز
تا بویِ بهار و نفسِ گرمِ تو گیراست
دعوت به محبت بکن ای دشمنِ پاییز
عشقت همگانی شد و تو گوشه نشینی
ای نفسِ بلا پیشه یِ از حادثه لبریز
تا چند براین منظره بی ماه نشینی
بر خیز به آیینه ی خورشید درآمیز
آیینه شود بر اثرِ لکه سیه دل
مهتاب شود سایه به یک ابرک ناچیز
سرسبزترین نظم و غزل، باورِعشقست
تا چند گرفتا ر در الفا ظ بهم ریز
وقتی که خدا محورعشق است و تغّزل
کاری نکند زخمِ شب وفتنه ی چنگیز
تعداد آرا : 0 | مجموع امتیاز : 0 از 5
نظر 3
ابوالحسن انصاری (الف. رها) 05 شهریور 1395 23:05
درود برشما ،مرد صدق وصفا و صمیمبت
حسن کریمی 06 شهریور 1395 19:14
درود بر جناب خادمیان آینه تمام نمای جلوه های انسانی انصافا از نیش قلم شما دُر و گُهر می ریزد غزل زیبایتان
را خواندم ولذت بردم
فاطمه اکرمی 08 شهریور 1395 18:57
سلام و درود بی پایان
زیباس
بزرگوار
ماناباشید