تو می دانی چگونه راستی در بین ما نابود گردید
صمیمیت و آرامش برای مردمی بدرود گردید
و من خود نیز میدانم چرا دنیای ما تا بود غم بود
سر آغاز تمام جنگ ها، سرمایه پر سود گردید
همین عامل دلیل شرمساری شد برایم آدمی را
که کاش از مادری نازا ، برای پیکرم ورود گردید
شدم شاکی ترین انسان، در این دنیای وا نفسا
می نالد، چرا باید بماند! قلب را مشهود گردید
چرا بازیچه باید بود دست عده ای نادان و قاتل
بدور از واقعیت ، وعده آزادی ما مردود گردید
حقایق در پس پرده به پنهانی و نا دیده ماندند
دلیل کسب قدرت بوده، زندگی ها دود گردید
برای زیستن چون فرصت یکباره ای شد ارمغان
ولی نابود گردیده ز عمری چنین مفقود گردید
سروده ای از : ادریس علیزاده
اول آذر ماه ۱۴۰۰
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 4
امیر عاجلو 02 آذر 1400 15:18
سلام ودرود
ادریس علیزاده 03 آذر 1400 07:38
درود بر شما
خسرو فیضی 02 آذر 1400 17:51
. با درودم نیک
. استاد مهربان و جان برادر فانوس دارم
. چه اندازه خوب است که هستی و میسرایی همچنان روشنایی را
. سروده ای به بلندای خورشید نیمروز
. و به روشنایی ابر نو اختران سهمناک
. این خامه اگر که شعله ور گردد
. ترس دل طاغیان فزون گردد . .
. امید که چنین باشد
ادریس علیزاده 03 آذر 1400 07:45
درودی همراه زخم ها، دردهای تاقرجام و عذاب به قد
عمر انسان هموطن نسل ناحق خوانده شده برایت میفرستم
که هرچند آگاه تری که هدف به دنبال دوا و علاج درنان درد
زاجستجو کرد ذزیغ و لفسوس بیهوده از یافتن تا کنون