و عشق آمــد
و عشق آمد و امن مرا خطر بخشید
به رسم هدیه! به اعضای من شرر بخشید
به جاده¬های عطش برد و تشنگی آموخت
نگاه ملتهب و جان شعله¬ور بخشید
عزیز کرد دلم را! برای زیباییش
به لایه لایه¬ی آن زخم نیشتر بخشید
به ترکه های تشر بست و تازیانه¬ی خشم
به سرخرویی¬ام آن گاه رنگ زر بخشید
برای این که نبالم به استواری خویش
به دست مرحمتش! بر تنم تبر بخشید
چو رفت آن منِ من از تنم، به رقص آمد
میان رقص، لبش بر لبم شکر بخشید
به ذوق من قلم شوق داد و با سحرش
نگاه شعر مرا شیوه¬ی دگر بخشید
جنون دوید پس از آن به واژه واژه¬ی من
که عشق آمد و بر شعرم آب شر بخشید
تعداد آرا : 1 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 25
زهرا نادری بالسین شریف آبادی 11 امرداد 1394 02:11
و عشق آمد و امن مرا خطر بخشید
به رسم هدیه! به اعضای من شرر بخشید
درودها برقلم شیوا وبلندای اندیشه تان بسیارمتلذذ شدم مانا ونوسا مانید
علی اصغر اقتداری 11 امرداد 1394 13:16
سلام خانم نادری
سپاس از حضورتان
طارق خراسانی 11 امرداد 1394 05:02
با سلام و درود بر حضرت استاد اقتداری
در این عصر شعر قوی و فاخر گفتن کار هر کسی نیست
بسیار عالی و بی نظیر ...
می دانم شکسته نفسی فرموده اید و الا چنین می بایست به پایان می رسید:
به ذوق من قلم شوق داد و با سحرش
نگاه شعر مرا شیوه¬ی دگر بخشید
جنون دوید پس از آن به واژه واژه¬ی من
که عشق آمد و بر من چه شعر تر بخشید!!
در پناه رب العالمین شادی زی
علی اصغر اقتداری 11 امرداد 1394 13:14
سلام جناب طارق
وزن شعر دوری است مستفعلن فع مستعفلن فع
در وزن هیچ گونه ایرادی ندیدم اما در ارتباط بین مصراع ها با شما هم عقیده ام می توانسبا آتش شمع ، پروانه می سوخت
ای کاش مو هم با شانه می سوخت
اکنون که عقل از ، دل می گریزد
عاقل درونِ کاشانه می سوخت
می ، پست افتاد ، ای کاش می شد
در حال مستی میخانه می سوخت
آنسان قدح را دیدم در آتش
می سوخت با او بیگانه می سوخت
افتادم از ناز وقتی که گفتند
در این خیالات افسانه می سوخت
نازک خیال است تن چون زمستان
دوش از سیاهی پروا ، نه می سوخت
حدی که فاصل ، هست ، آن نگهدار
در این میانه هر خانه می سوخت
باعث نگشتم آتش بگیری
چون بِین این جمع دردانه می سوخت
باور نکردی هر چیز گفتم
عقل و می و مست مستانه می سوخت
نرگس اگر بود باران خاموش
عقل آمد هوش و دیوانه می سوخت
می گیرم از گل هر جرعه ام را
آندم که گفتند گلخانه می سوخت
راجی نگوید ورزیدن عشق
بین معتکف با ویرانه می سوخت
ت بهتر از این باشدقافیه وردیف بر شاعر مسلط بوده وخوب جا نیفتاده است ایکاش موهم با شانه می سوخت را نتوانستم حضم کنم وبیشتر ابیات صرفا به خاطر قافیه آمده وبار معنایی آن چچنانی ندارند که من خواننده به منظور شاعر پی ببرم
علی اصغر اقتداری 11 امرداد 1394 13:18
جنا ب طارق آب شر وارونه ی شراب است
کریم لقمانی سروستانی 11 امرداد 1394 11:47
سلام استاداقتداری گرامی
غزلی ناب وزیبا
درودبرشما
شادزی
علی اصغر اقتداری 11 امرداد 1394 13:16
سلام جناب لقمانی
ممنونم از حضور ونظر مبارکتان
علی اکبر سلطانی 11 امرداد 1394 12:54
سلام و عرض ادب ...
برای این که نبالم به استواری خویش
به دست مرحمتش! بر تنم تبر بخشید
درودتان استاد ..
قلمتان مستدام متعالی ..
ممنونم که به شاگردتان سر زدین ...
علی اصغر اقتداری 11 امرداد 1394 13:19
درود بر شما جناب سلطانی
ممنون از حضورتان
بهناز علیزاده 11 امرداد 1394 13:15
درود بر شما استاد اقتداری گرانقدر
علی اصغر اقتداری 13 امرداد 1394 22:01
ممنون از شما خانم علی زاده
بهناز علیزاده 11 امرداد 1394 13:49
درود بر شما استاد اقتداری گرانقدر من می خواستم از شما خواهش کنم بر اشعار من نظارت داشته باشید و مواردی که به نظرتان می رسد را به صورت خصوصی برای من بنویسید ممنون می شوم
چون من سالهاست در خارج زندگی می کنم برا ی بهتر شدن اشعارم از شما سپاسگزارم شاد باشید و سلامت
علی اصغر اقتداری 13 امرداد 1394 22:03
حتما این کارا خواهم کرد اگر قصد چاپ کتابتان را دارید فایل شعر هاتان را بفرستید تا ویراستاری کنم
بهناز علیزاده 13 امرداد 1394 23:02
سلام حضور شما گرانقدر سپاس از محبتتون استاد ارجمند
حسین دلجویی 11 امرداد 1394 16:48
برای این که نبالم به استواری خویش
به دست مرحمتش! بر تنم تبر بخشید
سلام بر استاد لایه های درونی و مضامین معنوی عرفانی کوی ادب...
عشق میبافی تو با الیاف شعر
پادشاهی میکنی در قاف شعر
/
ای نگاهت موج آب و آینه
در مسیر روشن شفاف شعر
/
جامی از سرچشمه ذوقت ، ببار
تا که اینجا مانده ایم الاف شعر
/
ما که درقید و حصار چشمهات
کارمان گشته فقط اتلاف شعر
/
بس روان گردیده طبعت،نازنین
می چکد در باورت اصراف شعر
/
گاه گاهی وقف شاگردان نما
گوشه ای از گلشن اوقاف شعر
/
تا ابد تقدیمی ام تقدیمتان
بر شما ای آخرین اهداف شعر
/
چون هنرمندی که محصول دلش
تابلو فرشیست با زرباف شعر
/
خوش بریدندش به نامت دوستان
در مصاف عاشقی ها ، ناف شعر
/
ما که سرمست می نابت شدیم
ای وجودت، ت و آ و«کاف» شعر
/
لحظه ای از گوشه ی مشرق بتاب
تا زند «دلجوی» کمتر لاف شعر
حسین دلجووو
علی اصغر اقتداری 13 امرداد 1394 22:04
سلام بر استاد غزل های عاشقانه
جناب دلجوی عزیز ممنوم از تشریف فرمایی تان
نگار حسن زاده 11 امرداد 1394 20:37
عزیز کرد دلم را! برای زیباییش
به لایه لایه¬ی آن زخم نیشتر بخشید
سلام و عرض ادب و احترام استاد بزرگوارم
بسیار بسیار زیبا بود
لذت بردم
درود بر شما
علی اصغر اقتداری 13 امرداد 1394 22:05
سللام خانم حسن زاده
سپاس از لطف وحضورتان
کمال حسینیان 11 امرداد 1394 22:37
سلام و درود بر استاد اقتداری عزیز
آنقدر این شعر زیبا را خواندم که بیشتر ابیاتش را حفظ شدم
همه بیت الابیات بود و هر بیت تصویری مستقل و منطبق با کل موضوع مجتوای شعر
فقط خواندم و آموختم
سپاس تان باد
علی اصغر اقتداری 13 امرداد 1394 22:06
سلام وسپاس جناب حسینیان
لطفتانم همیشه شامل حالم می شود
مریم شجاعی 12 امرداد 1394 23:11
سلام .غزل زیبایی بود
علی اصغر اقتداری 13 امرداد 1394 22:06
درود بر خانم شجاعی
ممنون از حضور مبارکتان
اله یار خادمیان 15 امرداد 1394 07:34
درود و سلام بر استاد اقتداری عزیز یار همیشه شفیق جاودانه باشی بر قرار
علی اصغر اقتداری 15 امرداد 1394 15:14
سلام بر حضرت دوست جناب خادمیان عزیز
ممنون از حضور پر برکتتان