من شکستم عهد و پیمانم چرا.
گر شکستم من پریشانم چرا.
او زمهر و از وفا بود بهترین.
حال بنگر من پشیمانم چرا.
او محبت کرد و من چیز دگر پنداشتم.
حال فهمیدی که من از خود گریزانم چرا.
مهر او خنجر به قلبم زد همچو سهراب بعد مرگ.
همچو رستم فکر ایشانم چرا.
اشک در چشمان او سرریز شد.
دیدم اما، حال لرزانم چرا.
خنده هایش می کشد هر خلق را.
آن گذشت و من دگر شاد و خرامانم چرا.
با من بیچاره چندان کرد سخن آن نازنین.
کس نمی پرسد که من مبهوت و حیرانم چرا.
خود نمودم قلب او را پاره و از خود جدا.
من خودم گریان و نالانم چرا.
هرچه من کردم خطا بود خطا.
از خطای خود بدان زار و پشیمانم چرا.
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 29 تیر 1401 10:31
درود و سلام موفق و مانا باشید