چقدر شبیه همند، زائران چشمانت
به سر سیاه چادر و، برهنه در باران
ز ورطه های غروبنده سخت میگریم
به موجبازی سرد خلیج در طوفان
سروده ام چو مزامیر عاشقانه تو را
دوباره ماه غم انگیز در شب ماست
به خانقاه چشمهایم نگاه ندوز
چکامه از تن مدهوش سینه ام برخاست
مرا ز خودم دور تر میکنی، و میدانم
مرا به خودم هدیه میدهی، افسوس
تو حضرت بیتاب عشق، آیینی!
تو حسرت گرم غریب اقیانوس
تو شور تراوای مستناکی انگور
چقدر در دل سنگین برف ٫ زیبایی!
تو را دوباره به تعمید میبرم در خویش
به کشور شبگیر سبز رویایی
بیا با هم ازین قبله ،کوچ کنیم
میان کفر من و تو، هزار پیامبرست
آه، اورشلیم آغوش خود بگشا!
که گناه نپرستیدن تو بیشتر است
.
.
.
چقدر شبیه همند زائران چشمانت
سپید پوش و گنگ و عاشق و تنها
درست در وسط بقعه های تنم
دوباره صف کشیده اند برهمنها...
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 3
امیر عاجلو 22 آذر 1401 20:18
درود بر شما
فاطمه یاراحمدی 23 آذر 1401 18:28
درود شاعر بانو
زیبا سرودید????
اردشیر ظاهری بیرگانی 08 دی 1401 12:08
درود بر شما ، قلمت مانا