غزل
شِعرٍ شَعر
گر که بگشایی به پیشم خرمن مویت به ناز
عقدهء دل نازنینم میکنم پیش تو باز
با سرانگشتان احساسم کنم شانه سرت
تا که هر تاری ز مویت قصه ایی آرد دراز
تو پریشان زلف مشکین کن به اطوار و به ناز
شَعرت آنگه میکنم زینت به شِعری دلنواز
شَعرِ بازت را ببافم تا بگردم شَعرباف
گه ببافم شَعر و گه شِعری بیارم در فراز
شاعر مویت شوم در پیچ و در امواج آن
پیچ و خمهایی مرجح بر بیابان حجاز
چون بریزد آبشار مویت از سر بر سریر
آن بتی گردی که باید خواند رو سویت نماز
می کنی از چهره زلفت را به چرخی تار و مار
شعر راضی سر در آرد آن زمان در سوز ساز
سوی من هم کن نگاهی تا دهی جانم به تن
ورنه پیشت جان دهم ، جان دادنی بس جانگداز.
سیدرضاموسوی راضی
در بحر رمل مثمن محذوف
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 19 تیر 1401 19:53
.مانا باشید و شاعر
سیدرضا موسوی راضی 20 تیر 1401 01:02
درود و سپاس بیکران از محبتهای شما.