گله دارم از عشق ؛
گله دارم بسیار ،
با همه بیرحمی
مرگ و پائیز مرا
داد در دست بهار.
گله دارم از عشق،
گله دارم از تو،
که به تمهید دل و قصهٔ عشق
دل بیچارهٔ بی رنگم را
از کف سینه ربودی
و نثارش کردی
درد و رنج بسیار.
تو چرا بردل چون شبنم من
اینهمه آتش سوزنده
مداوم ریزی.؟
آسمان دل شیدای پراز مهرِ مرا
که چنان آبی دریاها بود
با غم و رنج و ستم آلودی
و تن و روح مرا فرسودی.
چه تورا سود نگار از این کار؟
تو که پیشامد مطلوب بهاران بودی،
تو که در سینهٔ من ساکن و مهمان بودی ؛
تو امید دل شیدایی عاشق بودی،
بی تو اکنون همه سویم دیوار
پیش رویم نه امید و روزن
درد و غم برسر روزم آوار.
سرو بستان چو نباشد ببرم
کی نوا سر بدهد سهر و هزار؛
کومه ام پر زهیاهوی سراسیمهٔ شوم کفتار.
تو کجایی گل من ؟
تا کشی دست به آوار دلم
چون توئی عشق دلم را معمار؛
چون توئی عشق و دلم را معمار.
سیدرضاموسوی راضی
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 6
امیر عاجلو 08 امرداد 1401 18:31
درود و سلام موفق و مانا باشید
سیدرضا موسوی راضی 08 امرداد 1401 23:56
درود بر شما و مهربانیتان.
سپاس از نگاه سرشار از محبت شما جناب عجلوی نازنین.
تندرست باشید و پر فروغ.
علی مزینانی عسکری 08 امرداد 1401 22:55
سلام و عرض ادب
دستمریزاد
سیدرضا موسوی راضی 08 امرداد 1401 23:57
????????????????????????
سلام و عرض ارادت دوست و همراه گرانقدرم.
داود دوستی 10 امرداد 1401 00:41
درودتان باد شاعر گرانمایه
بسیار لذت بردم از شیوایی قلمتان
و خرسندم از آشنایی با دوست فرهیخته ای چون شما
سیدرضا موسوی راضی 10 امرداد 1401 08:52
درود بر شما و سپاس از نگاه پرمهرتان.
تندرست باشید و پرفروغ.