أشکم ببین به پایِ غمِ تو چکیده است
هوشم برایِ عشقِ تو از سر پریده است
خار و خَسَم به پایِ تو اِی عشقِ نازنین
روحم به زیرِ سایه ی تو آرَمیده است
بودم سیاه و کِدِر ،دل غمین و مُرده دل
عشقِ تو جانِ دوباره به جسمم دَمیده است
گشتم تمامِ عالَمِ امکان زِ عرش و فرش
چشمانِ من به مثلِ تو یک گل ندیده است
با دیدنت تمامِ آه و غم از سینه می رود
بی شک خدا تو را برایِ خودم آفریده است
دیدم شبی به رؤیا بینِ خوابِ خوش
دستم به زُلفِ سیاهت رسیده است
هرکَس به شوقِ وصلِ نگارش میزند قدم
پایَم ببین که چگونه به سویَت دویده است
إی سَروِ خوش قد و بالا و رو چو مَه
قَدَّم نظاره کُن زِ فراقت خمیده است
جُز تو نوایِ کسی خوش و شیرین نیایَدَم
إی خوش به حالِ دلم که صدایت شنیده است
هر کس که دیده مرا گفته با خودش
آه از فغان و غمی کاو کشیده است
این نکته ها و رَمز و رُموزی که گفتمت
حرفی زِ دل بُوَد نه غزل نه قصیده است
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 29 تیر 1401 10:29
درود بر شما