آهسته میساید دلت ، درلحظه های بی کسی
وقتی که دردامان خود ، پرورده ای خاروخسی
درخلوت خود میخزی، افسرده نجوا میکنی
بغض گلو چین میخورد ، همیشه ات کرخ ولسی
مانند تاک خون جگر ، درخمره زندانت کنند
روزی رهایت میکنند، بیهوده ! دبشی وگسی
دزدیده اند اندیشه ات ، آفت زدند بر ریشه ات
دیگر نمی چینند تورا ، وقتی که کال و نارسی
هیهات ازاین نامردمی ، غارت کنند افکارتو
مغزت به یغما میبرند ، وقتی اسیر ناکسی
گاهی میان یک غزل ، تصویر دردت میکشی
اما قلم را بشکنی ، وقتی به آخر میرسی
s@rv
تعداد آرا : 1 | مجموع امتیاز : 5 از 5