ازطناب دارنترسانید که او، خودمرده بود
رسم عشق وعاشقی باخودبه گورش برده بود
اولبانی خنده میخواهد چکار درقبر خود
چون تمام شادمانی ها به گِل بِسپرده بود
روی پیشانی اوحک گشته ، اقبالش سیاه
بارسنگینی بدوشش، ازکمرتاخورده بود
دست نابابانِ نادان، عاشقان بت پرست
میوه ی جانش درون سینه اش افشرده بود
تشنه ی احساس گرمی بوده درآغوش خود
ای عجب ، ازسردی دنیا دگر واخورده بود
کنج خلوتها نشسته ، لابه ها کردبا دلش
چون شراب تلخ این نامردمی ها خورده بود
بس کنید اشک ریا والتهاب وخود زنی
زیر دستان شما ، اومثل آجر خُرده بود
s@rv
تعداد آرا : 1 | مجموع امتیاز : 4 از 5