فقط به تیتر نگاه کن

(خطر کن ،زندگی بی او چه فرقی می کند با مرگ ؟
به اسمِ صبر ، کم با زندگی امروز و فردا کن ..!)


خوابی دیدم
خوابی که خالی بود تا
که خالی من را خالی کند
و درخت سنجد بر شانه هایم

و خورشید تابان

گند می زند به این آرامش

خواب دیده ام آن سه درخت مرده اند

سایه ی مجسمه بر من افتاده

و مرگ هی می آید و وقت به او نداده منشی ام

رنگ و رنگ و رنگ ...

بو و شمایل و دف ...

کشاله ی هستی

در Slow motion آبی 

که آن روز عصر ، قلب ام را نیافتم

لک لکی فرستادم به دست بوس تنم

خوابی با بال های معکوس

و بر هم خورد ، پنجره ها در باد برهم خورد.

او می گفت که در تمام گذرنامه ها

بینی ممنوع

محتویات اش را داده ، سفر خریده به جایش

همان قدر طبیعی

که رویاروی آینه یک باره غیب شوید

که شما را تنها من فهمیده ام

که می گیرید ، بالا می زنید و همین گندبازی

که در لباس های پاکیزه راه می رود ، فیگور دارد

 و اووو ! چه قدر تقریرات !

چنان که در این خواب

سرانجام آن مستطیل را گرفتند

با زور لوزی اش کردند

 و تازه رضایت هم داشت .

 

کج ، کج تر و کج تر شدن

آوار هستی بر مرد ، مرد بر هستی – به نوبت –

جن رقصانی در عروسی شیطان

که چشم بگذاری بر ناف و ببینی:

در اعماق شما ، من

یک آدم لاغر گریه می کند بدجور!

یعنی که این جور

این کنگره که بی قصرش

موی بعضی از ما را خیامی خیامی کرده

و تازه بر چرخ هم ، همی زند پهلو.

شب به خیرهای موروثی

و ترافیک یک نسل برای نشستن

در خنک آبی که دیده ام

معادلاتی که موشک را فرستاده

 به مریخ خوب آخرش چه ؟

خوابی که دیده ام .


آیا جنوب کره‌ی زمین هم پنج‌شنبه است؟

آیا تو به روی پنج‌شنبه پنجره‌ها را باز مى‌کنی؟

 دومین سالگرد آن دوشنبه ، 7 عصر

 جاده ای در ساحل کارون

 من orbite پرتقالی تعارف کنم

و تو بگیری  ، بجوی

و طعم پرتقال را حس کنی و من حس کنم .

امروز دومین سالگرد

جامی که از دست من ول شد و هنوزم که هنوز است

بر زمین نخورده ، نمی خورد .

خواستم زنده باشم ، بروم قاطی این ارواح

که روده های شان می درخشد

خواستم پول داشته باشم برای خریدن فقر

و اقدامی عاجل

برای نقش این قلب تیر خورده‌ی قدیمی،

بر درخت خانه ی بی بی فرنگیس

اما مرگ به زبان فارسی است

( نگفته بودم ؟)

از این دروازه تا آن دروازه ی شهر

نه مرد پیدا می شود نه نامرد

این بیولوژی من است

که می گوید دوستت دارم

و تو با عصب های گردنت

سر تکان می دهی و می خندی .

چه قدر پرسیدم و بهار فریبم داد

فریاد کشیدم در بم

و خونِ دلمه بسته ی پدرم

در جگرم که بیمار است ...

چه قدر در شکل نمره ی هفت درماندیم

و گوش ماهی بدبخت

حتا خودکشی هم نمی توانست .

 مرا کسی بدانید

که در یکی از همین کوچه های قدیمی

در یک روز عادی عادی

در مواجهه با سندروم این مسواک شکسته

ناگهان سال های سال نشسته

و ناگهان نمی داند که نشسته

(دیگر اما شما می دانید )

امروز دومین سالگرد بوی آجر باران خورده

در محله ی راه آهن است

دختری که در من ، تنها قدم می زند

و من که در او ، تنها قدم می زنم .

چراغ ها در شب دی ماه ، چه بی اعتبارند

و چه واهی است قراری

که خود بی قرارتر از ماست .

 عزیز دلم !

تبریک مرا بپذیر که هنوز

هلالی از ماه را به ابرو نگه داشته ای

و قهوه ای که آن روز ( همان روز )

در تهران باران زده نوشیدیم و راه رفتیم

در چشمم مانده و پایین نمی رود .

این جا ، در بی زمانی مطلق

این قو که سفید است و حرفی نمی زند

تو را دارد که نگاهش کنی

نگاه کن !

دو مرد از من درآمدند و گریختند

چیزی بده که  این طور خالی نباشم

چیزی حتا  شاید  آن  orbite  جویده ی  پرتقالی

 که آن روز دوشنبه  7 عصر

در جاده ی ساحلی به تو دادم

و طعم پرتقال را حس کردی و ...

امروز دومین سالگرد است .

+

جذر و مد دریای تو

تحت تاثیر کدام حال و هوای ماه است؟

انتظار دو ساله ام را کادو پیچ کن

بفرست برای دشمن فرضی!

میگذاریم خزر تنمان را بشوید

و پوکه ها را برای آیندگان فسیل کند

 

تو بیا موهای پریشان مرا بباف

زنی که من باشم

و تو با شرجی غلیظی دوستش بداری

 با رفتنی دوباره به عمق

دره های پر از زندگیِ شمال...شرجیِ تشنه اش...و دریایش

که عمق من بود...و تمام بودنش که وطن پاهای کوهستانی ام

شد:
////#آرزوبیرانوند////
باستان شناسی شد که فسیل استخوان هایم را از استخوانهای سگم بازشناسد

زنی دارد با پاهای من می رود...پیروزمندانه
 
ماجرای دو میل ۵ و ۳ کلاف کاموای پرتغالی و اندیشه ی شال گردنی برای سال بعد تو

تو گاهی باور نکن با زنی باریک اندام در کافه نشستی که انگشتانت را برای بوسه به ۵شرط متوالی تقسیم کرد.

این باران هم که ببارد تو به تعویق می افتی.

و من باز هم برای عوض کردن خاک گلدان ها می توانم رویت حساب کنم.

که با ۵شرط متوالی بیایی.

فقط برای بوسیده شدن.

شعر این شهر

غروب کوچکیست

که از رودخانه ای در شمال شروع می شود

و رودخانه ای در جنوب را

تا پاسی از من ادامه دارد



با سربازان صفحه ی شطرنجت گریختم

و خواب ناخن های لاک زده ام را

از تخت خوابت پاک کردم

تا تنها اثری که از بودنم در تو می ماند

اتاقی باشد

که شبها در مشتت فشار می دادی

تا خواب هواپیماهای کاغذی را

در محدوده ی پیراهن های تو ببینم

 

قیچی می زنم گیسم را

که گره کرده ای به مچ پایت

 

و کلاه و پوتین هایت را با خود می برم

هوا هم که سرد باشد...

از تصویر تو هیزم میاورم

و آتش

اینبار

روی لبهای بسته ام باز می شود

ماندم روی دست مردی

و انگورهای آویزان دو روزه خشک شوند

اسماعیلت دانه دانه از تسبیح ابراهیمم ذبح می شود
 
 

فقط به تیتر نگاه کن

من زبان بسته تر از آنم که بگویم.



کاربرانی که این نوشته را خواندند
این نوشته را 43 نفر 63 بار خواندند
آرزو بیرانوند (03 /08/ 1402)   | حسین شفیعی بیدگلی (13 /08/ 1402)   |

سریال خاتون قسمت6
سریال خاتون قسمت 6
تبلیغات فرهنگی
تو را به هیچ زبانی
بازدید ویژه
ورود به بخش اعضا

تولد اعضا