دلنوشته هایی قدیمی از جنس چینی

گرفته گریه ام اما بلند می خندم ، که بر نیامده از دست هیچکس کاری .
گفتم : هراس نبودنت حرام کرده است خواب را بر چشم هایم

گفتی:چشم هایت را فتوا بده که من اینجادر گوشهایش لالایی می خوانم بودنم راو بخواب

چشم هایم را بستم و دیدم دنیایمان آنقدر کوچک شده استکه دیگر برای گرفتن دست هایتاز غرب تا شرق را نباید بدومتو خواب های ندیده ام را تعبیرمیکنیمن روزهای نیامده را رنگ میزنمو عروسکم اشک هایی را که بر شانه هایش نشانده بودمبه ابرها می بخشد

گفتم : تعبیر خواب های ندیده ام چیست؟گفتی : به چشم بر هم زدنی همه را خواهی دید

و چون چشم هایم را به هم زدمابرها اشک های عروسکم را پس می دادنداثری از مداد رنگی هایم نبودفاصله از دست های من تا گرفتن دست های تواز غرب به شرق امتداد داشت صدای لالایی تو در گوش چشم هایم سکوت شده بوددنیایمان آنقدر بزرگ بود که پیدایت نمی کردم

و دلم سادگی اش را می گریست.


....
نمیدانم نفرین چه کسی گریبانم را گرفت

که چنین بی پروا آتش کشیده ام

خشت خشت ِ خانه ام را



نمی دانم چشم های چه کسی

تاب نیاورد دور شدنم را

و قوی تر از چشم زخم های نداشته ام بود



نمی دانم افسون کدام قصه خوابم کرد

که این دل لامُرُوَت چشم هایش را بست

به روی هرآنچه که پایبندش ساخته بودم



نمی دانم ...





حالا از من آشفتگی خواب های شبانه مانده است

حالا از من انبوه زخم های مرهم نگذاشته مانده است

حالا از من هزاران علامت سوال بی جواب مانده است

حالا از من دلی دیوانه مانده است که به زنجیر هم کشیده نمی شود

حالا از من نگاهی مات ، جسمی خسته و روحی پریشان مانده است

حالا از من هراس روزهای نیامده مانده است





حالا...







باور کنید

دل من آنقدر با حیا بود

که بی پروایی این روزهایش را توان نگریستنم نیست





خمیدگی کمرم از همیشه کشیدن بارغم دیگران نبوده است

از داغی است که دلم نهاده بر دست های خودش..
...
مگر می شود تمام عشق را در بسته ای ربان زده جای داد

و بعد گفت : مبارک است روز ِ ...

نه

نمی شود تمام این نخوابیدن های شبانه را

تمام این دلهره های روزانه را

تمام این ضربان های قلب را

تمام این پریشانی ها و واگویه ها را

تمام این ....



نه

نمی شود





قلبم تند تر میزند این روزها

روحم بی قرار تر است

طوفان گرفته است تمام زوایای دل را

پنجه می ساید بر حنجره ام بغض های ناشکسته ام



مرا به یاد خواهی آورد ؟؟؟



نگرانم

نگران بی قراری های دلم

نگران نفس هایی که به تقلا بالا می آیند این روزها

نگران دلی که با رویا خوابش کرده ام

چه کنم با ریسمان شک ؟

میخواهد قلاب بزند بر دل و فراری میدهم دلم را مدام از چنگش

امروز که بگذرد و پشت دیوار دلت پنهان نشود دلم

بی شک خراش میدهد دیواره دل را ناخن شَک



وای چقدر کلافه است امروز دلم



.

.

.



.

.



تا فردا برای باز شدن کلاف حوصله ام دعا کنید.


نمیدانستم که،

زمانی هم وجود دارد

که قلبم دوباره سوراخ شود

دیگر بخیه ها × هم

کارساز نخواهند بود

دیگر بدنم

همه چیز را پس میزند

دیگر نخ ها آب نمیشوند

در پوستم محو نمیشوند

من تمام ستاره ها را

دوباره میشمارم

ولی نمیتوانم

فقط به صحنه ها خیره بمانم

من دیگر نمیتوانم

قوای خودم را جمع کنم

و روی شکاف ها چسب زخمی بزنم

چسب ها سوراخ دارند

قلب من جمع شده است

قلب من له شده است×

دیگر ناتوانی ها به نظرم



مسخره می ایند

من اینجا نشسته ام



و خیره مانده ام



به آنچه که شد

و حالا

قلب من باز درد میگیرد

باز تیر میکشد

و من



هیچ کس

هیچ کس را پیدا نمیکنم.ـ

من مقصر نیستم

من آرام نشسته ام

من حرف نمیزنم

من خسته ام

من آرامم

خیلی آرام--

/-صداها همیشه هستند

همیشه بوده اند

ولی من دیگر گوش ندارم

من قلبم سوراخ شده است

ضربانی دیگر نیست

مهم نیست خون باشد یا نه...

قلب من مرده است

قلب من دیوانه شده است

و شاید پاره اش کردی

همین چند دقیقه پیش

*یادمان نمیرود



هیچ کداممان/



تو من را هیشه خفه میکنی

نمیدانم فایده ی این زبان من چیست؟

آنقدر سوزن خورده است

(که دیگر تیغ های جراحی هم

بچه بازی به نظر میرسند-{

حالا که خون راکد میشود

چشمانم دو دو میزنند

و آنها حتی به جنازه من هم

رحم نمیکنند

میگویند : چرا حرف نمیزنی؟

کاربرانی که این نوشته را خواندند
این نوشته را 90 نفر 136 بار خواندند
سروش اسکندری (27 /08/ 1402)   | آرزو بیرانوند (15 /11/ 1402)   |

تنها اعضا میتوانند نظر بدهند.

سریال خاتون قسمت6
سریال خاتون قسمت 6
تبلیغات فرهنگی
تو را به هیچ زبانی
بازدید ویژه
ورود به بخش اعضا

تولد اعضا