کودکی از جمله ی آزادگان کرد گریه با دو سه همزادگان
پای چو در خاک نهاد آن پسر غصه ی او خورد و درآمد به سر
نا به گهی رفت به سوی پدر قبر پدر را بگرفت در بغل
کرد از او یاد و دگر گریه کرد از پی او جمع دگر گریه کرد
ای پدرم درد مرا یاد کن در ته خاکت منو فریاد کن
حال تو باشی و نباشی دگر کوه غم . درد جدایی پدر
در تک و تنهای دلم یاد تو مونس و غمخوار دلم یاد تو
ای پدرم تا تو نباشی دلم مونس و غمخواره ندارد پدر
مادر من نیست کند یادتو ورنه عیان است دیدار تو
منکه شدم از غم تو ناتوان بی کس و آواره شدم در جهان
نیست همی کلبه ی گرمت پدر خسب کنم بر تن گرمت پدر
روح برفت از تن تو سرد شد یک تنه جسم تو دگر سنگ شد .
(شعر در وصف کودکی ست که پدرش را از دست داده ،بر اساس واقعیت )
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 01 آبان 1401 10:02
سلام ودرود
سلما محمدی 02 آبان 1401 14:41
متشکر از لطف شما مانا باشید