«ظاهر فریب»
در زمان آن سلیمان نبی
روزگاری بوده، دشت خرمی
در میان دشت خرم چشمه ای
آب جاری بهر هر لب تشنه ای
هدهدی آمد بنوشد آب سرد
تا ز دل بیرون کند گرما و درد
طفلکان را دیده بازی می کنند
بازی و گه یکه تازی می کنند
گفته با خود، گر سوی چشمه روم
سنگ طفلان را به جان باید خرم
یک کناری منتظر هدهد بماند
تا که پیری آمد و کودک براند
گفته با خود، هدهد ای اندیشه مند
پیر دانایی بود ریشی بلند
اینچنین ریشی بدان با ریشه است
عاقل و فرزانه، با اندیشه است
می شود آبی بنوشی، نوش جان
خاطرت آسوده و جان در امان
با چنین فکر و خیالی سوی آب
پر زده هدهد، که عالم شد خراب
ترکشی آمد بسوی چشم او
ناله و افغان به پا، از خشم او
دیده اش، نادیده شد هدهد دگر
رفته پیش آن سلیمان، خون جگر
گفته هدهد، ای سلیمان شاکی ام
بهر حق خواهی به نزد قاضی ام
بعد از آن حکمی بداده آن نبی
آن قصاصی باشد از بهر شقی
گفته باید دیده اش بیرون شود
تا شود نادیده، درد افزون شود
معترض گردیده هدهد بر نبی
دیده را عیبی نباشد ای تقی
ریش او مکر و ریا و حیله است
کینه ی او در درون پیله است
ظاهر او می فریبد خلقِ ما
ریش او بی ریشه و بی محتوا
ریش او را باید از ریشه کَنید
تیشه ای بر فکر و اندیشه زنید
ظاهر او گر نمی دادم فریب
کوری چشمی نمی گشتم، نصیب
«مخلص صادق» صداقت پیشه کن
هم صواب و راستی اندیشه کن
جمعه97/7/13
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 27 دی 1402 22:50
.مانا باشید و شاعر
محمدهادی صادقی 28 دی 1402 07:19
درود و سپاس