3 Stars

در دبستان تو تکرار الفـبا عشق است

ارسال شده در تاریخ : 29 امرداد 1394 | شماره ثبت : H941062

...
تا تو لب باز کنی مطـلع دنیا عشق است
تا غزل ساز کنی قافـیه یکجا عشق است
.
آمـدی قائده و نظم غزل ریخت به هم
سبک چشمان تو و مسلک نیما عشق است
.
اشک تکرارترین واژه ی تنهایی ماست...
در دبستان تو تکرار الفـبا عشق است
.
ساحل شرجی چشــمم به تماشا دریاب
که هوای تو نشستن لب دریا عشق است
.
قلمت نیک و دلت نیک و غزل هایت ناب
با تو نایاب ترین گات اوستا عشق است
.
از هـمین تنگه ی شیراز نوشتیم به عشق
کز سر پای تو والله به بالا عشق است
.
تو فریبایی و شیوایی و شیدایی و شور
از تو هی ناز و زما باز تــمنا عشق است
.
گر چه ما غرق غروبیم و سحر ناپید است
باز هم وعده بده وعده به فردا عشق است


حسین دلجوو

شاعر از شما تقاضای نقد دارد

تعداد آرا : 1 | مجموع امتیاز : 5 از 5
ارسال ایمیل
کاربرانی که این شعر را خواندند
این شعر را 310 نفر 461 بار خواندند
بهناز علیزاده (29 /05/ 1394)   | کریم لقمانی سروستانی (29 /05/ 1394)   | دادا بیلوردی (29 /05/ 1394)   | روح الله اصغرپور (29 /05/ 1394)   | فاطمه اکرمی (29 /05/ 1394)   | حسین دلجویی (30 /05/ 1394)   | اله یار خادمیان (30 /05/ 1394)   | عباس جوخواست (01 /06/ 1394)   | سلبی ناز رستمی (04 /06/ 1394)   | علی معصومی (11 /02/ 1399)   |

رای برای این شعر
تعداد آرا :6


نظر 11

  • بهناز علیزاده   29 امرداد 1394 17:26

    درود بیکران استاد rose rose rose applause applause rose rose

    • حسین دلجویی   31 امرداد 1394 00:01

      درود بانو علیزاده گرامی
      سپاسگزارم بزرگوار....


      آن شب که چشـم آشنایش حرف میزد
      ساکت نشست و چشم هایش حرف میزد
      /
      یک جمـله ای هم داشت اما در گلویش
      بغضی بجای واژه هایش حرف می زد
      /
      صد بار شعرش خواند اما کـاش یکبار
      در ابتـدا از انتهـایش حرف می زد
      /
      یـک ازدحامی درد از ایـام دوری
      در اشک چشمی با رضایش حرف میزد
      /
      کم کم دلـم بستم به اندام ضریحش
      وقتی صمیمی با خدایش حـرف میزد
      /
      تا کفتران هم چشــم از پرواز بستند
      وقتی که او از ماجرایش حـرف میزد
      /
      آهسته صدها دوستت دارم فرستاد
      اما تبسم ها به جایش حــرف میزند
      /
      دیدم به دنیای دخیلش غربت خویش
      آن شب که چشم آشنایش حرف میزد


      حسین دلجووو
      rose rose rose rose

  • کریم لقمانی سروستانی   29 امرداد 1394 17:59

    سلام وعرض ارادت استاددلجویی گرانقدر
    بازهم برای آموختن درکلاس درستان حاضر شدم
    بسیار ناب .زیبا ودلپسند
    لذت بردم
    شادزی rose

    • حسین دلجویی   31 امرداد 1394 00:03

      سلام از ماست حضرت لقمانی والاتبارم
      ممنونم ، استاد گل و غزل آفرینم
      همشهری والاگهرم
      خوش آمدید و منت گذاشتید...شاعر...

      ماجراهایی که ما در زیر باران داشتیم
      بی هوا افشا نکن ما راز پنــهان داشتیم
      /
      در هوای دل سپردن ها به غـوغای حرم
      نه دلی درسینه و نی سربه سامان داشتیم
      /
      پای یک گل دسته امضا گشت تاپیمان عشق
      برق در دل ها فتاد و شـوق باران داشتیم
      /
      حس و حالی بود با یک معـجری دلواپسی
      اشک وصلی بود و ما حاجت فراوان داشتیم
      /
      نم نمی از عشق تا در چـشم کفترها پرید
      ما به دست مهر گـندم های افشان داشتیم
      /
      دل که از دسـتم ربودی در صف بازار ها
      یوسفی بودیم درچاهی ولی جان داشتیم
      /
      سال ها چشم انتظاری را مگرمیشد سرود ؟
      یک خیابان زیر باران حرف عـریان داشتیم
      /
      تا هـنوزم مانـده در آوای خـدام حرم
      آن غزلهایی که بر آن هر دو ایمان داشتیم
      /
      این همه نقش و نگار مانده بر ایوان دوست
      تابلو فرشی است کز طوس خراسان داشتیم

      حسین دلجووو

      rose rose rose rose

  • روح الله اصغرپور   29 امرداد 1394 19:44

    درود استاد عزیز کم پیدایین نیستین؟ sad sad sad sad rose rose rose rose rose rose

    • حسین دلجویی   31 امرداد 1394 00:05

      درود بزرگوار
      بله متاسفانه چند روزی بعلت مسافرت دسترسی کامل به نت نداشتم
      سپاس از مهر بی کراانتون...

      یک بار فقط چشم تو را دید وغزل گفت
      یک بار فقط نام تو پرسید و غزل گفت
      /
      دیشب سر شب بود در آن جمع که ناگاه
      در قافیه اش مهر تو رقصید و غزل گفت
      /
      درجشن تو رقصیدی و چرخیدی و یکبار
      موهای تو برحاشیه پاشید و غزل گفت
      /
      لرزاندی و لرزید دل و ارگ کویرش
      آوار شد و پیش تو بارید و غزل گفت
      /
      ذهنش پر آرایه ی حوا و هوس بود
      چون سیب سر شاخ تو لرزید و غزل گفت
      /
      چون جام شرابی پس هم رنگ عوض کرد
      هی پر شد وخالی شد وجوشید وغزل گفت
      /
      موسی صفتـش نیل گشودی، به فسونی
      چون مار به افسون تو پیچید و غزل گفت
      /
      در چشم تو یک مزرعه آوند صفا بود
      عشق و عطش و عاطفه کاوید و غزل گفت
      /
      یک عـمر تو را دیدم و شاعر نشدم من
      یک بار فقط چشم تو را دید و غزل گفت


      حسین دلجووو


      rose rose rose rose

  • دادا بیلوردی   29 امرداد 1394 20:02

    درود بر جناب دلجویی
    بهره مند شدم از احساستان
    روح مرادتان یارتان باد rose

    • حسین دلجویی   31 امرداد 1394 00:06

      سلام بر نازنین استاد بیلوردی گلم
      خوش امدید و سپاسگزارم شاعر...


      خدا میخواست از اول که بی پرواترین باشی
      از این رو شهد جامت داد تا گیراترین باشی
      /
      سپس آهسته خلقت کرد اقیانوس آرامش
      که تا آخر به چشم اطلسم دریاترین باشی
      /
      خمیرت در خیالسیب و گندم خوب تابیدش
      که در شبهای شعر آدمم حوا ترین باشی
      /
      شبی پاشید نورت را درون بستر شعرم
      که در ایهام رویاهای من پیدا ترین باشی
      /
      تو را شرط بقا کرد و مرا فانی چودنیایش
      که در احساس تنگ سینه ام ، دنیا ترین باشی
      /
      ملائک را نمود آئینه دار طرح مهتابت
      که شبها در فراز قبله ام زیباترین باشی
      /
      چنان منظومه ی شمسی، طوافت کرد تقدیرم
      که سرگردان بمانم تا که مولاناترین باشی
      /
      خدا وقتی تو را میآفرید از جنس لیلاها
      گمان هرگز نمیکردم که واویلاترین باشی*

      حسین دلجووو

      rose rose rose rose

  • فاطمه اکرمی   29 امرداد 1394 23:56

    سلام ودرود بزرگوار
    میخوانم تا بیاموزم
    دلتان سرشار از زیبای یاد خدا

    که باعث زیبا نگاری میشود
    زیبا نگار قلمتان همیشه نویسا
    درودها rose rose rose rose rose rose rose rose rose rose

    • حسین دلجویی   31 امرداد 1394 00:08

      درود بانواکرمی مهر ایین و سبز اندیشم
      ممنونماز حضور مهتابی و صفا بخش نگاه غزل افرینتون ، بزرگوار
      خوش آمدید...



      بریز بـاده که بنیان جان به هم بخورد
      قرار درد و غم عاشـقان به هم بخورد
      /
      در این خـزان گرفـته بـهار وا بشود
      اساس نظم زمین در زمان به هم بخورد
      /
      چه می شود که بریزیم و امتحان بکنیم؟
      دو دستمان ز سر امتحان به هم بخورد
      /
      به عشق یار گسل های دل بــلرزانیم
      ضمیر خفته ی آتشفشان به هم بخورد
      /
      چو سیر و سرکه بجوشیم و تا فلک بشویم
      فلک به هم بزنیم ،آسمان به هم بخورد
      /
      کنون که شیخ زمین و زمان به هم زده است
      چه میشود که دو تا استـکان به هم بخورد *

      حسین دلجووو

      rose rose rose rose

  • علی معصومی   11 اردیبهشت 1399 22:30

    درود بر شما ارجمند
    ☆☆☆☆☆
    rose rose rose

تنها اعضا میتوانند نظر بدهند.

سریال خاتون قسمت6
سریال خاتون قسمت 6
تبلیغات فرهنگی
تو را به هیچ زبانی
بازدید ویژه
ورود به بخش اعضا

تولد اعضا