3 Stars

در نگــاه غزل آلـــود تو جـان باید داد

ارسال شده در تاریخ : 25 خرداد 1394 | شماره ثبت : H94464

...

رفتی و رفـــــت همه شـور غزل از یادم
من که در مکتب چشـــــم تو زمادر زادم

.
مدرســه جـــای منٍ سر به هوا هیچ نبود
تا که افسون دو چشــــمان تو شد استادم

.
روســــتا زاده ای از شــعر وغزل بیگانه
بعد چشــم تو در این قافـــیه ها افتادم

.
طبع شیرین من از خــسرو دل خالی بود
تیشه ی چشم تو میخواست چنین فرهادم

.
دل همان بود که شــد فرش گلستان رهت
که به تســلیم هجـــوم عـربت وا دادم

.
گرچه دل باخته راشــرم وطن باخته نیست
باز شــرمنده ترین رستــــم فرخزادم

.
در نگــاه غزل آلـــود تو جـان باید داد
تا نگــیرند ز من قافـــــیه ها ایرادم



حسین دلجووو

شاعر از شما تقاضای نقد دارد

تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 5 از 5
ارسال ایمیل
کاربرانی که این شعر را خواندند
این شعر را 431 نفر 731 بار خواندند
اصغر چرمی (27 /03/ 1394)   | طارق خراسانی (27 /03/ 1394)   | روح الله اصغرپور (27 /03/ 1394)   | زهرا نادری بالسین شریف آبادی (27 /03/ 1394)   | قاسم افرند (27 /03/ 1394)   | حسین دلجویی (27 /03/ 1394)   | منوچهر منوچهری(بیدل) (27 /03/ 1394)   | کمال حسینیان (27 /03/ 1394)   | محمد دهقانی هلان (27 /03/ 1394)   | اله یار خادمیان (30 /03/ 1394)   | علی معصومی (11 /02/ 1399)   |

رای برای این شعر
طارق خراسانی (27 /03/ 1394)  قاسم افرند (27 /03/ 1394)  کمال حسینیان (27 /03/ 1394)  محمد دهقانی هلان (27 /03/ 1394)  علی معصومی (11 /02/ 1399)  
تعداد آرا :5


نظر 18

  • اصغر چرمی   27 خرداد 1394 09:30

    سلام و درود
    رفتی و رفـــــت همه شـور غزل از یادم
    من که در مکتب چشـــــم تو زمادر زادم

    • حسین دلجویی   27 خرداد 1394 15:49

      سلام از ماست ، گرامی یار ادب
      خوش آمدید...

      applause applause applause applause applause applause
      rose rose rose rose

      برای وصـف نگاه تو ماه کافی نیست
      برای چشم سیاهت نگاه کافی نیست

      .
      برای خط لبت تابلویی ز نستعلیق
      برای خال تو رنگ سیاه کافی نیست

      .
      به جرم دیدن چشمت برای محشرمن
      نوشته اند هزاران گناه کافـی نیست

      .
      برای من که دلم برده قوس مژگانت
      غزل غزل بسرایم ز آه کافی نیست

      .
      به اشتباه هزاران غزل ز چشم تو رفت
      برای من دو هزار اشتباه کافی نیست

      .
      برای فتح دو چشم تو جان بباید داد
      وزیر وقلعه وسرباز وشاه کافی نیست

      .
      عزیز دیده مصری و کاروان رفته است
      برادران به کمین ند و چاه کافی نیست
      .

      خدا کند که نگـیری تقاص چشمت چون
      برای جرم دلــم دادگاه کافی نیست
      .

      خودت گواه بشو بیت آخرم ، هر چند..
      برای سرقت چشمت گواه لازم نیست


      حسین دلجووو

  • طارق خراسانی   27 خرداد 1394 09:58

    سلام حضرت استاد دلجویی
    با اینکه امروز مسافر هستم و باید بسرعت چمدان ها را ببندم ولی وقتی دیدم شعر جدیدی از شما به نمایش گذاشته شده بر آن شدم تا آن را نیز بخوانم و توشه ی سفر عشقم باشد.
    استاد عزیز عازم مشهد هستم .
    این غزل ناب شما را خواندم و خوشحالم از کسانی می باشم که سعادت خوانش آن نصیبم شد.
    دیگر شکی ندارم که نام شما جاودان تاریخ خواهد شد زیرا برای ماندگاری چیزهایی لازم است که خدا را شکر حضرتعالی دارنده ی همه ی آنان هستید.
    در بیت اول اگر اندک تغییری صورت بپذیر شعر زیباتر خواهد شد.:

    ای که در مکتب چشـــــم تو زمادر زادم
    رفتی و رفـــــت همه شـور غزل از یادم

    ان شاءالله اگر زنده باشم در بازگشت از سفر به تضمین این غزل فاخر بر خواهم خاست.

    در پناه خداوند رحمان شاد - تندرست و همیشه شاعر بمانید



    rose rose rose applause applause applause applause applause applause rose rose rose
    rose rose rose applause applause applause applause applause applause rose rose rose
    rose rose rose applause applause applause applause applause applause rose rose rose

    • حسین دلجویی   27 خرداد 1394 15:45

      درود نازنین استاد گل تبارم و جلیل القدرم جناب طارق عزیز..

      امید ک سفرتان توام با دلخوشی و لذت سیاحت بی خطر...

      استاد ، با پوزش ، معترفم ک اشتباه کرده ام و به پیوست ، شما و دیگر عزیزان را به اشتباه انداخته ام
      البته پیشنهاد شما باعث آگاهی و اعتراف ب اشتباهم شد
      غزل با این بیت شروع میشود ، که...

      رفتی و رفـــــت همه شـور غزل از یادم
      من که در مکتب چشـــــم تو زمادر زادم

      و پیشنهاد زیبای شما....

      ای که در مکتب چشـــم تو زمادر زادم
      رفتی و رفــت همه شـور غزل از یادم

      و اما کار از نقد مفهومی اشتباه دارد، طوری که ..

      خانه از پای بست ویرانست
      خواجه در بند نقش ایوانست

      به مصداق این حرف که اگر صحت داشته باشد که بیشتر استعداد های انسان در حصر و زندان و مصائب و درد و غم و بلیات و خلاصه گرفتاری ها شکوفا میشود، پس چرا با رفتن معشوق ، شور غزل از یاد عاشق رفته است؟
      آیا هجر عامل شکوفایی استعداد هاست ، با دلخوشی و شادی و وصل؟؟؟
      کسی را میشناختم که شخصی معمولی بود و شخصیتی معمولی تر
      مانند دیگر انسانها زندگی معمولی داشت هیچ هنر و تبحر خاصی فراتر از دیگران نداشت
      تا اینکه به جرم نکرده ای به زندان افتاد
      بعلت دلتنگی و جور روزگار کج مدار و فضای حزن زندان کم کم مانند قناری های جوان به ریز خوانی افتاد و در محیط زندان زمزمه هایی سرداد..
      آنجا بود که هم بندان متوجه سوز خاص و دلنوازی و گیرایی خاص صدای ایشان شدند
      خلاصه کار به جایی رسید که ایشان در زمان پهلوی خواننده ی اگر چ معروف نه ، ولی محلی و کوچه بازاری و خوش صدا و شناخته شده ای میشناختند..
      نام ایشان محمد کاویانی بود
      خواننده دوبیتی های بابا طاهر همدانی
      «خواننده ای روستایی با سوز صدای مخملینی جانگداز»که هنوز اخلاف و اقوام مانده های ایشان در زادگاه من هستند
      یا صدای داریوش اقبالی در زندان پهلوی شکوفاتر شد و بقولی گل کرد
      و یا اشعار سعد سلمان در زندان قلعه ی نای به بار نشست
      و
      و...
      حالا آیا با توجه به این مصداق،کار این بیت ما لنگ نمیزند؟؟

      از حوصله ی شما و دیگر دوستان اهل ادب والاتبارم ، سپاسگزارم..


      سالها رفته ست و مانده باز هم در خاطرم
      سبز چشـمان شمالی های شالی پرورم
      .
      نوبـهارم رفته امــا باز هم گـل میکنند
      روز و شب آوندهای پونـــه های باورم
      .
      از حلـول آبی چشــم خـزر دارم امید
      تا بیندازد شـبی در تنگ ساحل بسـترم
      .
      باز هـم دارم امید آن که یک شب سر نهم
      زیر چشم چتر باران خـورده ی نیلـوفرم
      .
      چون نــوار ساحـلی غرق تراکم میشود
      هر کجا انداخت ،چشمان سیاهش دلـبرم
      .
      عاقبت در جستجوی دلخوشی هایم ، شبی
      دل فراسوی ، فراز چشـم آمـل می برم
      .
      عاقبت یک روز می آید که امضا می کند
      در نــگاه مهربانی های نابش ، دفـترم
      .
      عاقبت یک روز می آید که پایان می دهد
      بر سرشک فاصله از قاب چـــشمان ترم
      .
      میرسد یک روز مهمان میکند پروانه ها
      میرسد محبـوبه می کارد به باغ بسترم

      حسین دلجووو
      rose rose rose rose rose

    • کمال حسینیان   27 خرداد 1394 20:42

      درود بر شما استاد طارق عزیز و التماس دعا
      عشق همراه تان
      rose

  • روح الله اصغرپور   27 خرداد 1394 11:00

    با سلام خدمتتان غزل زیبایی بود.
    منهم با نظر جناب آقای خراسانی موافقم

    • حسین دلجویی   27 خرداد 1394 16:11

      درود جناب اصغر پور گل و گرانمهرم...
      خوش آمدید و پیام بخش صفا بودید شاعر...
      ممنونمم...

      rose rose rose
      applause applause applause applause


      سلام حضرت شاعر ،سلام حضرت عشق
      فروغ و جلوه شعرت بود ز شوکت عشق
      .

      ظهور این همه واژه ،طلوع اینهمه ذوق
      وفور حرمت شوقت بود ز برکت عشق
      .

      نشسته عشق فراز دلم ، توانم نیست
      که بی بهانه کنم آمرانه غیبت عشق
      .

      فقیه شهر که عمری ملامتم می کرد
      گمان که نیست دلش باخبر زحرمت عشق
      .

      بگو که هیچ نیارزد دگر زلیخایت
      اگر زنید به یوسف دوباره تهمت عشق
      .

      اگر عصاره ی دل در غزل بجوشانید
      چه فایده که نباشد در آن حرارت عشق
      .

      ببین که گوشه ی چشم تو شاعرم کردند
      به ناز سایه چشمت دوباره در چت عشق


      حسین دلجووو

  • زهرا نادری بالسین شریف آبادی   27 خرداد 1394 12:40

    طبع شیرین من از خــسرو دل خالی بود
    تیشه ی چشم تو میخواست چنین فرهادم
    بسیارزیباچون همیشه واقعامحظوظ میشوم از اشعار فاخرشما
    applause applause applause applause applause applause applause
    rose rose rose rose rose rose rose

    • حسین دلجویی   27 خرداد 1394 16:09

      سلام...نازنین دختر گل و مودب ومتواضع و هنرمند گرانقدرم
      سپاسگزار حضور مهرآفرین و نگاه سبز ومهتابی شمام..
      ممنونم..





      آمدی سبــزترین روز خدا آوردی
      عالمی شـور جدا شعر جـدا آوردی
      .

      آمـدی برکت سرشار تو مواجم کرد
      چشم کارون شدی ازچشمه صفا آوردی .

      آمدی در شب من جلـوه «ناهید» شدی
      از کجا عـشـق مـرا تا به کـجا آوردی
      .

      فصــل خرما پز احساس مگر آمده بود ؟
      که شــراب رطبت هـدیه ی ما آوردی
      .

      پشت مژگان تو در بندم و با توسن عشق
      قـفسـم رنگ زدی نقش طــلا آوردی .

      عاقبت سعی و صـفای تو مسلـمانم کرد
      ای که از قبله ی اهــواز خدا آوردی
      .

      چشـم تو قافــیه ام داد که شاعر بشوم
      ناز چشـمان تو کــه راهنـما آوردی


      حسین دلجووو


      ببخشید که پیام ها جابجا ، تکراری و اشتباه شد
      و متاسفانه گزینه حذف یا ویرایش را پیدا نکردم

      rose rose rose rose

  • منوچهر منوچهری(بیدل)   27 خرداد 1394 19:29



    جای خا لیتو میبینم عشقت افتاده به جونم
    گرمی شمع وجودت آتیش انداخته تو خونم
    شریک عشق تو شدن عزیزم آخر جنونمه
    دلیلش شلو قیای زلفای تو که افتاده رو شونمه
    ننویس این جوری ترانه میدونی میشم دیونه
    کاری میکنم با چشمات که فقط خدا میدونه
    مست میشم با شعرات که نوشتی توی دلها
    میزنم به سیم آخر با غزلات تا صبح فردا
    چشاتو بستی عزیزم شبامو از من تو دوری
    بیدل یه روزی میده جوابت که بیای پیشم بمونی
    سلام استاد عزیزم براستی سروده زیبائی بودمن که لذت میبرم از قلمت استادم حقیقت این است اشعارت همیشه زیباست چون ریشه ات شاعر است rose rose rose rose rose rose rose rose rose rose rose rose rose rose rose rose

    • حسین دلجویی   28 خرداد 1394 03:50

      سلااااام...
      نازنین استاد اخلاق و مرام و ادب و تواضع و شخصیتم....
      عزیز دلم
      نازم
      نیازم
      عشقم
      نفسم
      بیدلم

      راستی به جناب حامد زرین قلمی «قلم طلایی»عزیز، بگو ،دست از سر بیدل دلدار ما بردار...


      حامدا سینه ی بیدل ز چه رو سوخته ای؟
      آتش هجر بدین شعله بر افروخته ای؟
      /
      بیدلی که همه احوال خدا حافظ اوست *
      تو چسان دیده براین سوختنش دوخته ای؟
      /
      ما فقط یک دل و یک بیدل ،دلبر داریم
      دلبری را تو چرا بهر خود اندوخته ای؟
      /
      رسم عاشق کشی شیوه شهر آشوبی *
      نازنینا ، تو بفرما ز که آموخته ای؟
      /
      یار مفروش به دنیا که بسی سود نکرد *
      گر که بیدل به زر ناسره بفروخته ای !
      /
      اینکه طنزست ولی ای قلمت طوقه ی زر
      جان «دلجو» ز که این دلبری آموخته ای

      حسین دلجووو

      خیلی حرفها باهات دارم داداشم..
      الان برمیگردم
      rose rose rose rose @}
      ;- love struck love struck love struck love struck love struck

  • منوچهر منوچهری(بیدل)   27 خرداد 1394 19:52

    سلامی دوباره به عزیزم استاد دلجو باز میگویم گاهی دوست ندارم وقتی اشعار شمارا میخوانم شعر بگویم یا چیزی بنویسم چیزی برای گفتن نیست خدارا گواه میگیرم خدارا قسم میخورم سروده هایت به دلم مینشیند 80 در صد سروده های شما را کپی میکنم تا لذت بیشتری ببرم باز میخوان برای دوستان میخوانم بعضی ها مثل شما از ریشه شاعرند ولی من ترانه سرا هستم گاهی مثنوی گاهی غزل می گویم ولی حرفه شما شاعریست عزیز دلم

    میان گلهای بهاری دل تنگ پریشانم
    برای عشق تو شعر های تازه میخوانم
    برسم چشمهایت بهاری تازه می آید
    چرا عشقم به لاله های سرخ می ساید
    تشنج کرده این قلبم با ناز نگاه تو
    بگوای نازنین این چه رسمست درنگاه تو
    پرنده عشق دلم ندارد شوق پروازش
    شنیدی شکسته بال پرواز جدائ هایش
    ببین چشم زیبایت چه نقشی در دل من دارد
    که یاس خوش بویم قد کشیده بر دیوارد






    rose rose rose rose rose rose rose rose rose rose rose rose rose rose rose rose rose rose rose rose

    • حسین دلجویی   28 خرداد 1394 04:18

      نازنین منوچهر منوچهری بیدل دلدار اهل دلم...
      سلامی چو بوی خوش آشنایی
      حالا درسته ک دستم خالیه و طرف داداش کمالم نمیتونم برم
      ماشالله م کمالم ک سنگ تموم گذوشته و بد رقم کفتر بندمون کرده و زیر ی خم نگرفته ، لنگمون کرده
      بابا قبلا شنیده بودم تو ورزشهای رزمی استاده ، ولی نگو که خیلیم استاده"
      راستی انگار نوشته بودی وقتی شعرای تو رو میخونم اصلا دیگه دلم نمیخاد شعر بگم
      درست میگم؟؟
      خب اینکه حقیقت داره...جدی
      منم هر وقت ترانه های قشنگ تو رو میخونم میگم بابا دلجو اصلا برو فکر نون کن ک خربزه ابه
      اصلا تو رو چ به پا توی کفش شعرا و ادبا و ترانه سرایان کردن..

      صورتگر و نقاش چین
      رو صورت یارم ببین
      یا برکشش صورت چنین
      یا ترک کن صورتگری

      نه داداش گلم...نه
      البته میدونم که این بزرگواری ها همه از سرچشمه ی تواضع و شاگرد نوازی شماست
      راستی میدونی چند سال قبل منم مثل کسروی مراسم کتاب سوزان داشتم
      جدی...تالا سه بار دفترای شعرمو سوزوندم که دیگه دور شعر نرم
      ولی خبر نداشتم که من عاشقم نه شاعر
      چون وقتی عاشق باشی از خودت اختیار تصمیم نداری
      و میری دنبال وصال محبوبت
      و منم مجددا میرفتم سراغ اشعار بزرگان و میخوندم و میخوندم و لذت میبردم و سیرایی نداشتم
      پس دیگه تصمیم گرفتم دفتر هامو اتیش نزنم و فقط جهت حفظ ابروم قایمشون کنم
      که اونم تاب نیوردم و بالاخره رو کردم و شد اینی که الان در محضر بزرگوار اخلاق و ادبی همچون جنابعالی و دیگر عزیزان مفتخر به کسوت شاگردی ام..
      نه داداش بزرگم
      هر گلی بوی خاص خودشو داره
      ترانه های دلنواز شما شمیم صبحگاهی گل یاس
      و گیرم دلنوشته های حاکی از تنهایی منم ، گل ختنی..
      حالا آیا کسی میاد بخاطر گل ختنی ،گل یاس رو کناری بزاره و از مجموعه ی گلها حذف کنه>؟
      نه عزیز دلم
      هر گلی رنگ و بوی خاص خودش و کاربری خاص خودش و مخاطبان و خاطر خواهان خاص خودش داره
      برخی گلها برای عیادت بیمار
      برخی گلها برای مراسم خواستگاری
      برخی شاخه گلها برای اهدا به دلبر و معشوق
      و برخی گلها مث اشعار من برای سر خاک رفتگان مورد استفاده قرار میگیرند
      و مطمئن باش که گلهای یاس معطر و دلنواز ترانه های شما مخاطبان عاشق و شوریده و سینه چاکان خاص خودشو داره..
      خدایی منکه میخونم و لذت میبرم
      چ از سایت نو و چ ناب و چ فیس..
      و چ اینجا....
      مهم چگونگی ترانه و چگونگی سطح ادبی و چند و چون غنای شعری هیچ شاعری نیست
      مهم اونه که هر شاعری در هر سطح و اندازه و مقیاس و معیاری عاشق کارشه و چون آثارش از عشق و احساس و هنر درونی ش سرچشمه میگیره نه قادر به پنهان کردن و عدم انتشارشه و نه نه قادر به مسکوت گذاشتن و عدم ترویج و بایکوت کردن اشعارش هست
      چرا که عصاره و چکیده و ماحصل اهل ادب و عشق جز ادب و عشق نیست و عشق را کتمان کردن نتوان..

      دوست گل و بزرگوارم
      اشعارتون زیبا
      ترانه هاتون سرشار عشق و صمیمیت
      و دلنوشته هاتون حاکی از زلالیت سبز سینه ای همچون تالار آیینه پاسارگاد شیرازه

      من از مفصل این بحث مجملی گفتم
      تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل....

      دوووستتون دارم که لایق زیباترین دوست داشتن هایید
      و به این دوستی مفتخرم و میبالم.....یا حق...

      مدتی هست که ما سخت گرفتار توایم
      روز و شب چــشم به راه سر بازار توایم
      .
      غـزلی ساز نمودی و دلم کوک تو شد
      آخـرین بیت غــزل روی لب تار توایم
      .
      هی مرا مـنع نمودند ز کــویت نگران
      این عـیان بود که ما طالب دیدار توایم
      .
      شعر گفتی که مرا از سر خود بازکنی
      بـــخدا تا ابد الدهر گرفتار توایم
      .
      کورد چشمان تو ما را به مریوانت برد
      اندک اندک بزنی جمله هوادار توایم
      .
      نغمه ساز تو دروازه ی شیراز رسید
      حافظ و سعدی و ما بیدل اشعار توایم
      .
      ناظر چشم شمائیم و گرفتاری خویش
      گر چه یک عمر در این برهه گرفتار توایم
      .
      ما به تدبیر کلافی سر سـودا داریم
      یوسف مـصری و ما نیز خریدار توایم

      حسین دلجوو
      rose rose rose rose
      applause applause applause applause applause

  • کمال حسینیان   27 خرداد 1394 20:52

    رفتی و رفـــــت همه شـور غزل از یادم
    من که در مکتب چشـــــم تو زمادر زادم

    .
    مدرســه جـــای منٍ سر به هوا هیچ نبود
    تا که افسون دو چشــــمان تو شد استادم

    .
    روســــتا زاده ای از شــعر وغزل بیگانه
    بعد چشــم تو در این قافـــیه ها افتادم

    .
    طبع شیرین من از خــسرو دل خالی بود
    تیشه ی چشم تو میخواست چنین فرهادم

    .
    دل همان بود که شــد فرش گلستان رهت
    که به تســلیم هجـــوم عـربت وا دادم

    .
    گرچه دل باخته راشــرم وطن باخته نیست
    باز شــرمنده ترین رستــــم فرخزادم

    .
    در نگــاه غزل آلـــود تو جـان باید داد
    تا نگــیرند ز من قافـــــیه ها ایرادم

    ====================
    ای جانم استاد ای جانم
    کمال دیگه چیزی برا نوشتن نداره خالو
    مشق هایم را خودتان خط می کشید ولی باز تقدیم تان باد

    از عشق تو حاصل به جز از دربدری شد؟
    رفتی که رها تر شوی, آیا اثری شد؟

    ای آهوی وحشت زدۀ وحشی نازم
    عمرم همه در فکر شکارت سپری شد

    راهی که تو رفتی شده رودِ نمِ چشمم
    این رفتن تو باعث هر شور و شری شد

    از بسکه به دنبال تو من زار بگریم
    دریای سیا هم به نظر مختصری شد

    خوش بخت ترین بودم و سرگشته و شیدا
    اقبال خوش عشق مرا بد نظری شد

    =====================

    راستی استاد، اون غزل مشترکمون رو گذاشتم تووی سایت، امروز فردا شاید بیاد روی صفحه

    دستمریزاد و
    پاینده باشید

    rose

    • حسین دلجویی   28 خرداد 1394 04:34

      سلام بر نازنین کما گل و گلاب و متواضع و بزرگوارم...
      راستی دیدم بداهه شب خاطره انگیز و فراموش نشدنی ایام فیسبوک رو منتشر کردی
      ایوووول
      هر چند که بداهه ست
      هر چند که فی البداهه و بدن تاخیر سروده شده
      ولی خدایی ، الهی شکر که ابیات خودت جهت حفظ ابروی من بینوا لابلای ابیات من تابپ و منتشر کردی
      ایوووول
      همین هم باعث شده که من روم بشه و بیام اون طرف ها
      هم اینکه باعث شده مخاطبین عزیز دل و رغبتی به خوندن نشون بدن"
      راستی سر شب بود که اومدم سر زدم و برگشتم"
      میدونی چرا تالا نیومدم؟
      چون خدایی دستم خالی بود و. دست خالی روم نمیشه جایی برم..
      ولی خب خواهم آمد و بدیهته نم که شده چند بیتی آبروی خودمو ویبره خواهم کرد و کم بضاعتی خویش را اظهر الشمس و آفتابی...
      ولی از حق نگذریم خدایی ابیاتت خیلی زیبا تر از شب بداهه بود
      آخه اونشب هشتاد درصد ذهنم درگیر پاسخ به مصراع و بیت شما بود و فقط با بیست درصد مغز و حواستم میتونستم بخونم و درک کنم و لذت ببرم و بیاموزم
      ولی امشب گوش و جان و دل سپردم به مضمون و فحوای دلنواز ابیاتتون و بیت بیت شهد عسل وار غزلتونو تلمذ کرده و چشیدم

      احست و درود و صد هزاران ایووووول...
      یا علی گل داداش هنرمند . متشخص و متواضع و موقرم...

      applause applause applause applause
      rose rose rose rose rose

      برو بگو تو به سید ،کـمال می آید
      دوباره در نفسم شور وحال می آید
      .
      بگو اگرکه زدل رفت مهر خورشیدم
      ولی درآسمان نگاهم هلال می آید
      .
      دوباره شهر مدینه به کهکشان پیوست
      دوباره حی علی...از بلال می آید
      .
      دوباره موج نگاهش رسید ازتهران
      دوباره شالیِ سبزِ شما ل می آید
      .
      دوباره جلوه ی شوال میدمد ز افق
      دوباره ماه خوش اعتدال می آید
      .
      دوباره سیب سرشاخه ها سرازیرست
      دوباره جعبه پر از پرتقال می آید
      .
      دوباره شاخ نبات است هدیه شیراز
      دوباره شور غزل با وصال می آید
      .
      دوباره دشت کویرم سهیم زمزم عشق
      دوباره چشمه ی شعرم زلال می آید
      .
      کمال آمده با واردات قند و عسل
      برای شهد غزل ها مثال می آید
      .
      دوباره بر سر محفل بداهه می بارد
      دوباره بر سر مسند جلال می آید
      .
      نیت کنید و ببینید در حوالی عشق
      چه شهدشاخ نباتی به فال می آید
      .
      چرا هزار بخارا به خال او ندهیم ؟
      کنون که دلبرخوش خط وخال میآید
      .
      برو بگو که به آتش سپار اسپندت
      برو بگو تو به سید ،کمال می آید

      حسین دلجووو
      rose rose rose rose rose

  • اله یار خادمیان   30 خرداد 1394 19:12

    سلام و درود بر استاد وسرور گرامی جناب دلجویی عزیز بهره مند شدم از سروده یارزشمند شما
    ونظرات پر بار دیگر دوستا ن طیب الله ماه مهمانی خدا بر شما ودیگر دوستان مبارک باد rose rose rose rose

    • حسین دلجویی   30 خرداد 1394 19:41

      درود و سلام و صدها سپاس محضر جناب خادمیان بزرگمهرم
      ممنونم و سپاسگزار که ما را سهیم مهتاب مهر حضور و صفای قدم مهرافشانتان نمودید

      تا باد چنین بادا...

      جای چه کسی باشد در خانه ی دلجویی
      تا مــهر تو پُر کرده کاشانه ی دلجویی
      .

      در صبح دلـم سر زد تا مـهر فروزانت
      لبریز ز عشقت شد پیمانه ی دلجویی
      .

      کرده است خداوندم فـردای بهشتش را
      با هدیه ی امروزت ، بـیعانه ی دلجویی
      .

      گل گفتی و دُر سفتی افسون تو شدجانم
      دردا که شود باور ، افسانه ی دلجویی
      .

      گر شــمع رخت ایدوست بر سینه نتابانی
      دور چه کسی گردد پــروانه ی دلجویی
      .

      بت خانه ی یونان را برگو که فرو ریزند
      تا چون تو بتی دارد بتــخانه ی دلجویی
      .

      حاجت نبود دل را برگـنج سلـــیمانم
      تا چون تو دُری باشد دُردانه ی دلجویی
      .

      پایان دل تــنگم امـــروز تو امضا کن
      تا ختم به خوش گردد، پایانه ی دلـجویی


      حسین دلجووو

  • علی معصومی   11 اردیبهشت 1399 22:47

    درود بر شما ارجمند
    ☆☆☆☆☆
    rose rose rose

تنها اعضا میتوانند نظر بدهند.

سریال خاتون قسمت6
سریال خاتون قسمت 6
تبلیغات فرهنگی
تو را به هیچ زبانی
بازدید ویژه
ورود به بخش اعضا

تولد اعضا