جوانی را بدیدم در زمین دل تنگ وافسرده
رُخش زرد و دگر یا هـو نمی گوید
فقط گاهی نگاهی از، سر تردید کند، بر خویش
وگوید با بسی تردید خدا آیا هنوزم هست؟
چرا پس من نمی بینم
گمانم سوی مکه یا مــَنی رفته،
خدایا در کجا رفتی؟
چرا من را نمی بینی؟
چرا از حال زار من نمی پرسی؟
نما رُخ را که اینک سخت دل تنگم
زمینت را ببین یارب
بسی بخل و حسد در برگرفته، مهربان من
زمین، تنگ آسمان تنگ، و
هوایی بهر استشمام نمی باشد،،
چرا باران نمی بارد؟ چرا یارب،
طبیبی بهر درمانم نمی باشد،
من و این قلب افسرده،
من و اندوه بی پایان
رُخـم از رنج یارانم بسی
زرد و پلاسیده
و درد مشترک روح و
دلم را سخت افسرده،
۴۰۲/۰۵/۱۹
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نقد 1
حفیظ (بستا) پور حفیظ 22 امرداد 1402 00:30
بسیار زیبا بود بانو جُر،قلمی بسیار شگرف وبیانی بسیار گیرا دارید.قدرت شما در اشعار تأویل پذیر وبی تظیرتان است.درودها