فرزند شهریور، با ورودش مهر را به پایکوبی آورد،، رقص دیوانه وار برگ های عاشق در گذر باد پاییزی سمفونی عاشقانه ای ایجاد میکند، برگ ها به خیال در آغوش کشیدن نسیم، خودرا از ریشه و درخت جدا کرده به دست باد می دهند ولی از سرنوشت خود خبر ندارند فقط چند ثانیه باد گونه های سرخ شان را بوسه میزند، نفس در نفس شان پیچ وتاب میدهد اندام سر سبز شان را ودر آخروقتی خوب ازآنهاکام گرفت مغلوب بر زمین شان میزند،، برگ در کمال حیرت به قساوت باد فکر میکند آخر گناهم چه بود جز رها شدن در آغوش معشوقه ای ظالم،، عاقبت عشاق نیز حکایت برگ وباد است،، معشوق می خندد با دلیری وعاشق فرو میریزد با تلنگری از بی مهری،،
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 10 مهر 1402 18:55
سلام ودرود
سیاوش دریابار 16 مهر 1402 05:34
مگر دریا به ساحل گفت که قصد شوکران دارم
سلام
افتخاری دیگر فراهم شد
که مهمان یکی دیگر از اشعار شما باشم
زیبا سروده اید
قلم زیبنده تان همیشه
پر فروغ باشد