بی وفایی میکنی با ما ولی این راه نیست
نـَردِ دوستی میزنی اما دلت همساز نیست
می روی با عشوه و حالم نمی پرسی چرا
بوسه هایت را دگر آن گرمی بازار نیست
از سرشب تا سحر بیدار می مانم که تو
پا نهی بر چشم من امادگر امکان نیست
رفته ای پیش رقیبم عشق اهدا میکنی؟
یک نظر بر حال این شوریده ی بیتاب نیست
قلک قلبم شکست و آن طلا گردید بدل
بی وفا ای کرده ای واین دگر انصاف نیست
،
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 4
امیر عاجلو 28 آذر 1402 11:00
درود بر شاعر گرامی ,شعر شما را خواندم موفق باشید
مجید ساری 29 آذر 1402 14:15
به به بانوی آیینه ها
دلتنگ تر از غروب آدینه ها
زیباترین جواهر آویز سینه ها
و دست نیافتنی ترین ملکه گنجینه ها
سلام و درود ها تقدیم تان
پیشاپیش یلداتون فرخنده و نیک
از سروده بسیار زیبااااا و دلنشین تان لذت بردم
آفرین بر شما
ولی انصاف نیست تشویق و ارادت های مارا پذیرا نباشید
وگرنه آن چند هزاری که در عابربانکم هست
و با آن موجودی میگیرم
خودکار میخرم و کاغذ
و برمیگردم مثل شما شاعر میشوم ها
سعادت مرور یافتم مهربانوی عزیز قلم
کیوان هایلی 30 آذر 1402 07:43
درودتان باد مهربانوی بزرگوار
بسیار عالیییییی و زیباااااااااااا سرودید
قلمتان رقصان و نویسا
محمود فتحی 30 آذر 1402 23:14
سالام درود برشما احسنت خیلی شیرین لذت بخس بود بانوصدیقه جر موایدباشید