روح من از رفتنت خود را که حلق آویز کرد
حلق خود را از نبودت ،بی وفا،او ریز کرد
یار من از من جدا شد رفت در دامان کس
با رقیبم شعرِ ما را بی بها ناچیز کرد
من به او گفتم که تنهایم ندارم جز تو کس
بی وفا،او رفت و خونم را به دل لبریز کرد
هی به او گفتم بیا،آرام جانم باش لیک
چون نیامد،اوطنابم را به دارم تیز کرد
آنکه جانش را دلا برتر بکردم من به دل
قلب من را با رقیبم ای دلا او ریز کرد
اشک من اکنون ز چشمانم بریزد بر دلم
چونکه داروی طبم را این گدا تجویز کرد
جرم من این است دل داده ام بر جانِ او
او من بی چیز را با عشق خود ناچیز کرد
جانِ آنی می رود در عشق این خون ریز ما
شعر من را در شبی این پست جان،شبخیز کرد
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 11 اردیبهشت 1402 09:52
درود بر شما