از حالم اگر پرسیده باشی
کلاغ می خواند
بر روزگار قناری
سپید شویی گیسوانم
بی سانسور به دست باد پریشان ست.
لبخند زده ام
در قاب سیاه پنجره
هوایم
حوای عشق ست
رو به بن بست خیابان
که صدای آزادی می دود
برای روز خوش
طرح عادت زندگی
بیداری پنجره ها
ساعت ها که زمانشان را گم کرده اند
و درخت شاخه بریده ی توت همسایه
که بعد از سال ها فهمیدم خودکشی کرده است
خورشید می شوم
صدای قلبم را نمی شنوم
اما مهم نیست
روز و شب سرجایش است
و خواب چیز خوبی است
چه سکوت پر تلاطمی
زیر اقیانوس
شهر حرف می زند
اکنون که کنارم هستی
نمی دانم چه می گویی
لب خوانی را از پرنده ها یاد گرفتم
و در جوابت بال می زنم می گویم
همه چیز خوبست
و تو پرواز می کنی روی دیوار خانه که خیابان از تو عبور می کند و پرهایت
در فوت پنجره ها به هرسو میپرند
آزادی دستخوش سوال می شود
و بازجو عکس تو را ضمیمه ی دار
به گواهی فوت الصاق می کند.
فیروزه سمیعی
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 5
امیر عاجلو 05 خرداد 1402 23:33
!درود
فیروزه سمیعی 06 خرداد 1402 18:48
درودتان جناب استاد عاجلو گرامی
بی نهایت سپاسگزارم
قاسم لبیکی 06 خرداد 1402 18:45
درود شاعر گرانقدر
فیروزه سمیعی 10 خرداد 1402 20:19
درودتان جناب استاد لبیکی گرامی
صمیمانه سپاسگزارم
علی معصومی 13 امرداد 1402 12:26