شاه پریا نشسته
با بال های شکسته
تو خونه راش ندادن
تو حوض نقره جسته
اشک می ریزه بهار بهار
آه می کشه قطار قطار
از پیشونی نوشتش
از سرگذشت زشتش
همش داره می خونه
از سختی زمونه
این جا که مهتاب نداره
دشت پر از خواب نداره
کفتر نوک طلا کجاست
بلوری نوک قلم کجاست
قلم چوبی نمی خوام
از مرغ غم پر نمی خوام
کلاغ براش می خونه
قارقار عاشقونه
مترسک چشاشو بسته
آخ که دلش شکسته
از قارقارکلاغه
پرنده رو سیاهه
دل نداره تو سینه
پوشال بجاش نشسته
کلاغ پر
تلخی روزگار پر
مترسک که پر نداره
راه به جایی نداره
یه مغز چوبی داره
خودش خبر نداره
وقتی که دل دار شد
خودش خبر دار شد
کلاغ پر
صورت زشت غم پر
خدای آسمون ها
از اون بالا بالاها
به فکر چاره افتاد
یه راه تازه افتاد
از نوک طلا یه پر گرفت
قلم بلوری روش گذاشت
رو پیشونی شاه پری نوشت
قصه ی خوب سرنوشت
بعدش چی شد؟!
شاه پری قصه ی چی شد؟!
کفتر نوک طلا پرید تو دستاش
خنده نشست رو صورت و رو لبهاش
با جوهر طلایی رنگ قصه نوشت تو شب هاش
مهتاب اومد تو آسمون چشمهاش
تو آسمون آبی
تنها منم پرنده
گریه بشی
خنده می شم رو لب هات
بارون بشی
خاک می شم زیر پات
کلاغ پر
غصه رو با غماش پر
قصه ی ما آلیس نداشت
شاه پری داشت
السونو
ولسون
تو سرمای زمستون
خدا جونم قصه ی خوب برسون
فیروزه سمیعی
از: «کتاب شنبه روز خوبی برای مردن نیست»
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 3 از 5
نظر 4
امیر عاجلو 12 تیر 1402 10:56
.مانا باشید و شاعر
فیروزه سمیعی 12 تیر 1402 14:34
درودتان باد جناب استاد عاجلو ادیب گرانقدر
بیکران سپاس از توجه ارزشمندتان
نویسا مانید وسبز وسرفراز
علی معصومی 12 تیر 1402 20:03
فیروزه سمیعی 12 تیر 1402 20:55
درودتان باد جناب استاد معصومی ادیب گرانقدر
بی نهایت سپاسگزارم