به قول شعر نیمایی(تو را من چشم در راهم
گرم یاد آوری یا نه من از یادت نمی کاهم)
چه زیبا می شد از شعرش اگر بودم هنرمندی
کشم عکسی خیالی را به رنگ و نقش دلخواهم
به بومم می کشیدم کوه و رویش سرو کوهی را
میان شاخه هایش می زدم تصویری از ماهم
در اندوهی خودم را می کشیدم گوشه ای،یعنی
از آن دلخستگانت گشتم و در حسرت و آهم
بجای دره های همچو مار خفته می بردم
تو را جایی پر از گلهای نیلوفر به همراهم
به رسم هدیه آخر می نوشتم روی آن، زیبا
کسی را غیر تو هرگز در این دنیا نمی خواهم
و تنها هدیه ام را غیر تو هرگز نمی دادم
به هر اهل هنر ،هر شاعر و حتی به نیما هم...
فقط غرق خیالاتم، رسانم روز خود را تا
بگیرد سایه ها رنگ سیاهیها شبانگاهم
#بهزادغدیری شاعر کاشانی
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نقد 1
حفیظ (بستا) پور حفیظ 20 شهریور 1402 14:31
درودهاجناب غدیری