به لبخندت گرفتارم ، ز شوق عشق سرشارم
دلم میخواست جانم را به دستانِ تو بسپارم
برایت یک بغل شعر و نسیمِ عشق آوردم
تویی رویای شیرینم ، تویی مضمون اشعارم
ترنم های آرامت ، دلم را زیر و رو می کرد
طنینِ لحنِ زیبای تو را، من دوست می دارم
اگر چه یک نفر هستی ولی دنیای من هستی
اسارت در میان پنجه های تــو شده کارم
تو باشی رنگ احساسم ، شبیهِ آبیِ دریاست
و رنگ چشمهای تو ، شده مقیاس و معیارم
مصفـا شد دل و جانم ، به اعجـــاز نگاه او
که عشق آسان نمود اما ، گره افتاد در کارم
هزاران رازِ پنهانی ، درون فال دل گم شد
نمیدانم چه می خواهی از این فنجانِ اسرارم؟
برایت شعر می گویم ، برات شعر میخوانم
اگر چه دوری از عاشق ، ولی مشتاقِ دیدارم
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نقد 1
شیما رحمانی 07 شهریور 1402 22:50
درود بیکران جناب غدیری????????????????عاشقانه ای دلنواز با تعابیر و استعاره های بسیار زیبا