دمی رخ را نمایان کن، که این هجران رسد آخر
پس از آن گو، نفس هایم، سرآید لحظه ای دیگر
از این چشم انتظار ی ها، نحیف و ناتوان گشتم
براین درمانده رحمی کن، نما رخساره در منظر
اگر این درد هجران را سپارم در دل الوند
برآرد آه جانسوزی، و زین غم می شود پَرپَر
تمام هستی ام دادم که خود را در تو دریابم
همه هستم فدای تو، نگاهی سوی من آور
بدنبالت فرا خواندی تمام عمرو می ترسم
رسد این ره به پایان و شود حالم از این بدتر
گر از عمری جفا دادن، ترا آنی وفا باشد
الی یوم القیامه گو، جفایت گردد افزونتر
سراغم را اگر خواهی بیا در کوی میخانه
پس از آن، کس نخواهد دید، مرا با دیدگان تر
بهشت عدن را گویند هماناکوی دلدار است
گَرمَ مهمان کنی آن جا، بهشتم را دهم یکسر
ندانم کی رسد پایان، فراق یار و اما من
به امید وصال او ، خیالم گشته روشنتر
چو صبرم را محک خواهی، دهم تضمین جانانه
از این طاقت که من دارم، بُوَد ایّوب، نازل تر
اگر از روی لطف خود، دعایی بهر من خواهی
بفرما ایزدا، وی را، نما زین درد، ویران تر
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نقد 2
علی معصومی 30 امرداد 1402 23:56
درودها بر شما
حشمتالله محمدی 31 امرداد 1402 05:55
سلام و عرض تشکر وسپاس