جعفری یاد جوانی مان به خیر
خاطرات جاودانی مان به خیر
با نگاه دل جهان را دیده ایم
چون پرنده آسمان را دیده ایم
زندگی در آن زمان ها ساده بود
شهر ما را مردمی آزاده بود
مهربانی تا فلک سر می کشید
کفتری از سینه ها پر می کشید
بی ریا بودیم ،چون آیینه صاف
دور هر شمعی همیشه در طواف
رشد کردیم و جهان هم رنگ باخت
زندگی آهنگ دیگر را نواخت
رادمردی رفت و حرص آمد پدید
نوبت جولان نامردان رسید
دید ما از این جهان تغییر کرد
چشم ها را غم به شب زنجیر کرد
دل هوای روشنایی کرده است
شوق آغوش رهایی کرده است
کاش ما بودیم و آن دوران.. امین
آن معلم های انسان آفرین
آن کلاس و همکلاسی های شاد
آن مدیر و ناظم نیکو نهاد
ای دریغ از رفتگان کوی عشق
از گریزان بودن آهوی عشق
مثل شمعی سوختم در زندگی
تجربه اندوختم در زندگی
شاخ و برگم را نبین من غنچه ام
من هنوز اندر خم یک کوچه ام
ما محصل های پیر روزگار
کودکی در محضر آموزگار
در مسیر سخت مکتبخانه ایم
بی معلم عابری دیوانه ایم
قطره قطره اشک از چشمش چکید
تا که سوز شمع را پروانه دید
آری انسان ساختن کار دل است
غیر از این هر کار دیگر باطل است
قلب هر کس پایگاه عشق نیست
هرکسی را جایگاه عشق نیست
چون معلم باید از جان بگذری
از منیّت سهل و آسان بگذری
نور باشی در شب اندیشه ها
بیستون باشی ، صدای تیشه ها
خواب شیرین را حرام خود کنی
تا دلی را مست جام خود کنی
هر معلم شعله ی بیداری است
چون طبیبی در پِی بیماری است
کاش می شد بهتر از حالا شوم
در مقام یک معلم جا شوم
من کجا و رویش گل های نور
باغبان غنچه های چون بلور
افتخارم دوستان یکدل است
سینه ام لبریز موج ساحل است
دیدن یاران ، مرور خاطرات
اشک شوق از دیده جاری چون فرات
سجده گاهم آن دبستان است و بس
در دعایم ذکر یاران است و بس
بوسه بر پای معلم هر که زد
چون پلنگی دل به نور برکه زد
نمره ی کامل گرفت از امتحان
نکته ها آموخت از درس زمان
جعفری گاهی ز عادل یاد کن
خانه ی دل را ز غم آزاد کن
بداهه
عادل دانشی مهر 1402
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 4
امیر عاجلو 17 مهر 1402 22:11
درود بر شما
عادل دانشی 19 مهر 1402 12:12
درود بر شما بزرگوار
عادل دانشی 04 آبان 1402 17:51
سپاسگزارم جناب آجرلوی بزرگوار
جواد قنبریان 20 مهر 1402 07:01
خیلی خیلی زیبا سروده اید لذت بردم از خواندن شعرتان