آن که میگفت جدایی به معما برسد
آن که میگفت تمامم به تمنا برسد
کاش میشد که مرا در هوسی میرقصاند
مثل آن زاغ پنیرش به دهن میچرخاند
گور بابای همه دغدغه هاتان ،بروید
گور بابای همه سفسته هاتان ،بروید
من که گفتم عطش از خانه تنهایی بود
پس چرا دیر رسیدید ،شما هم بروید
پشت هم بازی و تاس است مراعات کنید
این جهان خشت به آس است مراعات کنید
خستگی اول حرف است ، مدارا بُکنید
سر این کبک به برف است ، مدارا بُکنید
آن که از اول شعرش به مُدارا نرسید
آن که با جمله و بیتش به مُدارا نرسید
آن که در سینه خود شهوت تنهایی داشت
عاقبت رفت و ولی ،هیچ تماشا نرسید
دست تقدیر رسید حیف ، امانش نرسید
عاقبت باز رسید و به تمنا نرسید
صوفیان با همه اش باده مستانه زدند
وبه هم صُحبتی اش با دگری چانه زدند
بی امان دیر رسیدم ولی در عزت
باده در پیک عدم ،با منه دیوانه زدند
حادثه آخر خواب است رهایم بُکنید
ای که دردم بدهی فکر دوایم بُکنید
توکه دیدی به شبی خواب معلق دارم
خواهشا با تپشی دور صدایم بُکنید
تا نرفتم تو بیا با منه دیوانه بساز
ورنه فردا که بیایی غزل از بیت جداست
شهریار کاراندیش ، باران
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 04 آذر 1402 09:40
سیاوش دریابار 07 آذر 1402 10:38
عاشق که شدم جز تو کسی یار ندارم
صحبت نکنم انگار طلبکار ندارم
بر بزم ننه پای که اندوه وسراب است
دریا چو شود مست که اجبار ندارم
سلام صبح بخیر
زیباترین سلام دنیا
تقدیم به شما شاعر کرانقدر و فرهیخته
سروده اید به مهر
برایتان قلم نویسا خواستارم
لحظاتی ناب پیش رو داشته باشید