بلبلی نامهربان بر شاخسار آواز کرد
زخمِ دوری از وطن بر من دوباره باز کرد
یاد آن روزی که کودک بودم ای کاشان به خیر
یاد آن طفلی که درس اولش آغاز کرد
خُردپوری آرزوپرور که عصمت داشت حیف
کولهاش را دزدِ پاکی، بیکَسی جاساز کرد
آن که بر میخاست صبح جمعه مشتاق رفیق
بازی دهرش رفیقان را جداییباز کرد
من شکایت خواهمت بُرد ای فلک! سوی خدای
ای که روزان خوشی را خاطرات و راز کرد
این سفالی که خودش گنجینهای پرقیمت است
تیشهی گنجینهجویان را غلطانداز کرد
نازنین واعظ که روزی نازنینان داشت زود
گوشه بگزید و جوان مُرد و جهانش ناز کرد
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 4
امیر عاجلو 25 دی 1402 11:41
درود بر شما
محمدنبی خرّمی 25 دی 1402 11:44
سپاس از شما????
سیاوش دریابار 26 دی 1402 10:27
چه کنم....
که تو خدایی؟
تو صبوی ما شکستی
و دلم به چاره بردی
....
استاد فرهیخته و شاعر گرامی
شعرتا ن را خواندم بی نظیر است
قلمتون سبز
پایدار و استوارباشید
درود و سپاس فراوان
محمدنبی خرّمی 26 دی 1402 10:54
از دیدگاه و واژهچینی زیبای شما سپاسگزارم ????????تندرست و پیروز بادید????