صدایِ خش خشِ پاییز در سکوتِ مزار
دوباره خاطره ی یک عزیزِ رفته سفر
هجومِ گریه ی باران به سقفِ تنهایی (سقف تنهایی: قبر)
در انتظارِ ترِ چشمهایِ مانده به در
نفس نفس زدنِ آخرین دقایقِ عمر
و التماس نگاهت برای دیدنِ من
امان از این نرسیدن امان از این تقدیر
که قسمتت شده ظلمت به جایِ دیدنِ من
غروبِ آخرِ چشمانِ آسمانیِ تو
سکوتِ مبهمِ خاک و شروعِ قصه ی مرگ
طنین فکنده بر این لحظه لحظه های وداع
صدایِ نحسِ قدمها میانِ این همه برگ ... .
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 6
امیر عاجلو 13 اسفند 1402 09:01
درود بر شما
امیرصالح زمردی 17 اسفند 1402 01:10
فرامرز عبداله پور 13 اسفند 1402 14:46
درود
زیبا ودلنشین وباملاحت
وپر احساس سروده اید
????❤????⚘????
رقص قلمتان ابدی
امیرصالح زمردی 17 اسفند 1402 01:11
محمود فتحی 14 اسفند 1402 12:44
دروددشاعر گرامی خیلی شاعرانه سرودید
اما دوست عزیز انسان خیره سرپند نمیگرد
شخس تادرجهان است باید بفریادش رسید
ورنه برسنگ مزارش آب پشیدچه سود
این دوبیت از اشعار حقیر است که کامل
آن درسایت شعر ناب موجود است عزیز
امیرصالح زمردی 17 اسفند 1402 01:19
با عرض سلام و تشکر از وقتی که میگذارید و اشعار را می خوانید
به داد من برسند یا نرسند ، رفتنی ام !!! منظورم از من ، من نویی است .
بازماندگان هرچه بعد از مرگ کنند ، چه آبپاشی ، چه غبار روبی ، چه فاتحه و چه و چه و چه ..
همگی برای آرام کردن خودشان است .
به قول شما : "ور نه بر سنگ مزارش آب پاشیدن چه سود ؟ "
سود مال خود زنده هاست که دلشونو خوش کنن .