یا محمد یک نظر کن سوی دشت کربلا
روزگاری این سر بی تن به دامان تو بود
جسم صد چاکی، که بی سر مانده در دشت بلا
او شباب اهل جنت نور چشمان تو بود
آن لبی که خیزران میخورد در طشت طلا
روی زانوی تو روزی بوسه باران تو بود
بر سر نیزه چه خوش قرآن تلاوت مینمود
در مصاف کفر او حامی قرآن تو بود
از تنور خولی آن نوری که شب می شدعیان
بی گمان از راس سالار شهیدان تو بود
تسلیت بادا تو را هفتاد و اندی شاخه گل
گشت پرپر جمله آنها از گلستان تو بود
تعداد آرا : 1 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 11
طارق خراسانی 08 آبان 1394 10:33
سلام دوست شاعرم
خیرمقدم عرض می کنم .................................................................................
براستی بزرگترین فاجعه ی تاریخ را می توان واقعه ی کربلا دانست
لذت بردم از شعر حضرتعالی
در پناه خدا
دادا بیلوردی 08 آبان 1394 10:58
درود بر استاد میرزائی وش عزیز
اشک از دلم در آوردید
اجرتان با صاحب اثر
.
یا محمد یک نظر کن سوی دشت کربلا
روزگاری این سر بی تن به دامان تو بود
.
علیرضا خسروی 08 آبان 1394 15:37
درود
مسعود احمدی 08 آبان 1394 16:05
تسلیت بادا تو را هفتاد و اندی شاخه گل
گشت پرپر جمله آنها از گلستان تو بود
درود بر استاد میرزایی عزیز
امیرعلی مطلوبی(سخن سنج تبریزی) 09 آبان 1394 03:50
.........یا ثارالله ..............
درود بر شما
یا حق
منوچهر منوچهری(بیدل) 09 آبان 1394 16:16
سلام بله بسیار زیبا سرودید من که از خواندنش لذت بردم رنده باشی
مهدی صادقی مود 09 آبان 1394 17:42
درود برشما جناب میرزایی
کرم عرب عامری 10 آبان 1394 00:21
درود بر میرزایی عزیز
خوش فکر و خوش زبان
جواد صارمی 10 آبان 1394 21:56
مجتبی جلالتی 21 فروردین 1399 03:05
با هزاران درود فراوان
محمد مولوی 09 خرداد 1401 22:53
تولدتان مبارک