ازشب وخاطره و تخت بدم می آید
از تکاپوی تن و رخت بدم می آید
مثل یک دست فروشم سربازارجنون
که از آن عابر خوشبخت بدم می آید
با نگاه و هوسِ هرزه ی هر مرد، عجیب
ازخودم این زن بدبخت بدم می آید
روبه آیینه و آرایش خودمی رنجم
من از این موی کمی لخت بدم می آید
این غزل پیرو گفتار پر از خشم تو بود
گفتی از شاعر سرسخت بدم می آید
الهه دهقان
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 5
امیرعلی مطلوبی(سخن سنج تبریزی) 12 آبان 1395 04:19
درودها
محمد جوکار 13 آبان 1395 00:12
درودها و آفرین ها مهربانو دهقان عزیز
حسن کریمی 13 آبان 1395 04:11
غزلی نغز وشیوا سرودید احسنت، موفق باشید
رضا عزیزی 21 آبان 1395 15:35
سلام
بسیار زیبا و عمیق.
این غزل پیرو گفتار پر از خشم تو بود
گفتی از شاعر سرسخت بدم می
عظیم صوفی 13 بهمن 1395 18:13
عاااالی عااالی