آتش به دلم زدی و ، من خوابم برد
چون دزد شد و آمد و مهتابم برد
تابید ولی ، دوباره نوری از تو
تا اینکه قرار از دل بی تابم برد
============
مستت نشدم هستی پستم رو شد
با بی خبری وجود من همسو شد
بیدار چرا نگشتم از بیداری ت
این قصهء من غُصهء تو در تو شد
==============
هی توبه کنم دل مرا گمراهیست
کوهی ز گنه چو دادی ام از کاهیست
دست از سر من بیا و بردار دمی
همواره دلم ز تو دل پر آهیست
================
می بخشد همه گناه اگر میخواهی
گوید که بیا توبه کن از گمراهی
من را تو ببین و با ادب باش دمی
نادم چو شدی ببخشمت با آهی
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 3 از 5
نظر 4
سامان اتابکی اتابکی 31 تیر 1395 00:23
عالی سرودید
فرامرز فرخ 04 امرداد 1395 19:09
سلام
سپاسگزارم
ابوالحسن انصاری (الف. رها) 31 تیر 1395 17:14
درود برشما
فرامرز فرخ 04 امرداد 1395 19:10
سلام
متشکرم