« عجب چشمی »
عجب چشمی، بده قابش کنم من
نهان از مهر و ، مهتابش کنم من
شود محشر ، اگر سازم خمارش
به هر ترفند، بی خوابش کنم من
چه تابی دارد ، آن مژگان وحشی
بشویم جان ، به قلابش کنم من
بسازم جام الوانی ، ز الماس
پر از فیروزه ی ، نابش کنم من
که شاید سایه ای باشد ز صُنعش
خَزف را جای دُر ، آبش کنم من
ولی از هاتف آمد ، این پیامم
مزن نقشی که بر آبش کنم من
نشان ازقبله دارد،یارب این چشم
گر آن ابرو رو ، محرابش کنم من
حسن کریمی
تعداد آرا : 1 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 3
حمیدرضا عبدلی 14 فروردین 1395 04:11
با سلام استاد کریمی بسیار خوب سروده اید موفق باشید
علیرضا خسروی 14 فروردین 1395 06:29
احسنت استاد گرامی
درود بر شما
علی معصومی 26 اردیبهشت 1399 23:54
درود و ارادت
☆☆☆☆