ادامه داد تا به امروز رسید،
همان گرگ پیر تیر خورده...
به زوال و فرسودگی میرسید؛
به ناتمام شدن در تمام داستان...
ولی به امروز امید میبست؛
به امروز بی فکر فردا...
فقط به امروز که فردای دیروز بود،
همین امروز که پایان تلاشهایش را در کشیدن تیر از پهلویش میدید!
به خون سیاه و لخته شده اش...
نمیرسند به دادش که دادش در آید!
به نغمه ها دیگر دلخوش نمیشود؛
گرگی که پایانش را میبیند.
تعداد آرا : 0 | مجموع امتیاز : 0 از 5
نظر 5
مسعود احمدی 20 آذر 1394 20:29
درود بر شما جناب حاتمیان
علیرضا خسروی 20 آذر 1394 23:54
احسنت
کرم عرب عامری 21 آذر 1394 00:55
دادا بیلوردی 21 آذر 1394 20:14
جابر ترمک 22 آذر 1394 20:15
به نغمه ها دیگر دلخوش نمیشود؛
گرگی که پایانش را میبیند.