گویی گرفته بودت غریبه ام در آغوش
کنار تخت جمشید پشت اتوبوس...
فرار کردم از کاروانت تا به شیراز برسد↓
به مرقد حافظ جنازه ای بیهوش...
حسی بنام "رفتنت" "بودنم" را دار زده بود
همخوابی ات با "او" مرا اعدام کرده بود
"تنهایی" همخوابم بود و خواب تو تکرار میشد
کابوس در کابوس در کابوس در کابوس
حسی شبیه "آلکاتراز" فرارم را ربوده بود
پاهایم را با آسفالت به خیابان چسبانده بود
نمی رسیدم تو را هر چه گام برمیداشتم
آینده ام تو را از من با "خیانت" ربوده بود...
تعداد آرا : 1 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 3
نسرین قلندری 27 بهمن 1394 11:46
بی نهایت درود
کرم عرب عامری 27 بهمن 1394 17:56
علیرضا خسروی 30 بهمن 1394 11:52