اشعار و ابیات ناب شعرای سبک هندی از تذکره ی مجمع النفایس سراج الدین علی خان آرزو(قسمت اول)

اشعار و ابیات ناب شعرای سبک هندی از تذکره ی مجمع النفایس سراج الدین علی خان آرزو(قسمت اول)
دکتر رجب توحیدیان استادیار و عضو هیات علمی دانشگاه آزاد اسلامی واحد سلماس
1-خواهی عزیز دهر شوی خاکسار شو
در دیده ها ز سرمه شدن جاست سنگ را
(شفیعای اثر شیرازی)
2-زندگانی می شود دشوار در پایان عمر
هست بیداری مشقت بگذرد چون وقت خواب
(شفیعای اثر شیرازی)
3-اگر ز رشک تو میرم رقیب! جا دارد
که یار نوحه کنان از پی جنازه ی توست
(شفیعای اثر شیرازی)
4-پیش از این محنت ایام چنین صعب نبود
هر که اکنون به بلا صبر کند ایوب است
(شفیعای اثر شیرازی)
5- دفتر شاهان ز بعد مرگ فرد باطل است
دفتر اهل سخن جمع است تا باشد نشان
(شفیعای اثر شیرازی)
6-دردمندان را دوا کردن بهشت دیگر است
خار از پایی بر آوردن گل بی خار ماست
(میر غلامعلی آزاد بلگرامی)
7-ز ذوق بانگ الستند عارفان در وجد
سخن تمام شد و لذت سخن باقی است
(میر غلامعلی آزاد بلگرامی)
8-کار دانا نیست در ایام غم ناخوش شدن
وقت نرگس خوش که در فصل خزان گیرد قدح
(میر غلامعلی آزاد بلگرامی)
9- سرکشی سرمایه ی نقصان دولت می شود
نیشکر را بند بالا کم حلاوت می شود
(میر غلامعلی آزاد بلگرامی)
10- مریض را غمِ بالاتر از مرض این است
که صبح صورت نحس طبیب باید دید
(میر غلامعلی آزاد بلگرامی)
11-نقش و نگار دنیا سیر بهشت دارد
اما چو پای طاووس انجام زشت دارد
(میر غلامعلی آزاد بلگرامی)
12-خوشا دوری که در عالم ایازی بود و محمودی
وفا ، عنقا ؛ محبـــــــــت، کیمیا شد در زمان ما
(شاه فقیر الله آفرین لاهوری)
13-کوه کن بودن و مجنون بودن
کار شوق است نه کار من و توست
(شاه فقیر الله آفرین لاهوری)
14-رو داری از آیینه به هر وجه محال است
جز صدق نمی آید از اصحاب وفا هیچ
(شاه فقیر الله آفرین لاهوری)
15-کامل کجا مقیّد اسباب می شود
بی نردبان مسیح، به بام فلک رسید
(شاه فقیر الله آفرین لاهوری)
16-غیرتی نیست هنرمند حوادث زده را
هست بی قدر چون آن نسخه که ابتر باشد
(شاه فقیر الله آفرین لاهوری)
17-می فزاید ظلمت دل، صحبت افسردگان
چون زمستان بیشتر گردد شود شبها بلند
(شاه فقیر الله آفرین لاهوری)
18-دست کسی که گیرد از پا فتاده ای را
باشد کلید جنت پنهان در آستینش
(شاه فقیر الله آفرین لاهوری)
19-گریزانم ز جمشید و فریدون، بنده ی عشقم
همین یک حلقه ی صاحبدلان را حلقه در گوشم
(شاه فقیر الله آفرین لاهوری)
20-سراسر همچو مهر و ماه گردیدیم دنیا را
ندارد منزل آسایشی دیدیم دنیا را
(قزلباش خان امید)
21-در خرابات فیض بیداری است
سوی مسجد مگر روم در خواب
(قزلباش خان امید)
22-حاجی! عبث به طوف حرم سعی می کنی
باید شدن به صاحب این خانه آشنا
(قزلباش خان امید)
23-چون نمک سهل قیمتم لیکن
قسم عالمی به جان من است
(قزلباش خان امید)
24-جهان که گفت چنان و چنین نخواهد ماند
اگر نماند چنان پس چرا چنین مانده است؟
(قزلباش خان امید)
25-ممسک! آخر به چه رو چین به جبین اندازی
که در بسته نبوده است به دربان محتاج
(قزلباش خان امید)
26-من به رنگ ذره ، او چون آفتاب
هر قدر نزدیک رفتم، دور شد
(قزلباش خان امید)
27- تماشا کرد یک ره خود فروشی های یاران را
دگر کی یوسف ما بر سر بازار می آید؟
(قزلباش خان امید)
28-از خرابات به مسجد چه کنی تکلیفم
برو ای زاهد بیکار که فرصت دارد؟
(قزلباش خان امید)
29- دادی دادم تو عشوه و من به تو دل
هستی هستم تو شاد و من از تو خجل
بردی بردم تو دل ز من من غم تو
کردی کردم تو جور و من جمله بِحِل
(محمد مقیم آزاد کشمیری)
30-مرا به سینه ز عشقت هزار پاره دلی است
که چون لباس گدایان هزار پیوند است
(سراج الدین اظهری)
31-صوفیان را هم جهنم هم بهشتی ناخوش است
آب و آتش هر دو بد بو می کند پشمینه را
(ملا محمد سعید اشرف مازندرانی)
32-توان از معرفت حل معمای جهان کردن
به سان قفل ابجد هست دانستن کلید اینجا
(ملا محمد سعید اشرف مازندرانی)
33-از فضای وادی مصر است یوسف خیزتر
گلشن ایران مگر از چاه کنعان خورده آب
(ملا محمد سعید اشرف مازندرانی)
34- شعله ایم اما ز دود دل سیه پوشیم ما
چون چراغ لاله می سوزیم و خاموشیم ما
در گلستان محبت غنچه ی نشکفته ایم
خون دل در پرده می نوشیم و خاموشیم ما
(محمد قلی آصف قمی)
35-در این خرابه دلی خالی از کدروت نیست
جهان به آیینه ی زنگ دیده می ماند
(محمد قلی آصف قمی)
36-کاردانان را نمی باید مصالح آن قدر
شانه با انگشت چوبین واکند از مو گره
(رفیع خان باذل مشهدی)
37-کسی در بند غفلت مانده ای چون من ندید اینجا
که عالم یک درِ باز است و می جویم کلید اینجا
(میرزا عبدالقادر بیدل دهلوی)
38-بر همین آبله ختم است ره کعبه و دیر
کاش می کرد کسی سیرِ مقام دل ما
(میرزا عبدالقادر بیدل دهلوی)
39-مقام وصل نایاب است و راه سعی ناپیدا
چه می کردیم یارب! اگر نبودی نارسیدنها
(میرزا عبدالقادر بیدل دهلوی)
40-وحدت از خود داری ما تهمت آلود دویی است
عکس در آب است تا استاده ای بیرون آب
(میرزا عبدالقادر بیدل دهلوی)
41-سخت دشوار است منظور خلایق زیستن
با همه زشتی اگر در پیش خود خوبم بس است
(میرزا عبدالقادر بیدل دهلوی)
42-قدر سخن بلند کن از مشق خاموشی
حرف نگفته معنی ایهام داشته است
(میرزا عبدالقادر بیدل دهلوی)
43-در این هوس کده هر کس بضاعتی دارد
دعاست مایه ی جمعی که دستشان خالی است
جهان چو شیشه ی ساعت طلسم فقر و فناست
پر است وقت دگر آنچه این زمان خالی است
(میرزا عبدالقادر بیدل دهلوی)
44-هیچکس در بارگاه آگهی مردود نیست
صافی آیینه با کبر و مسلمان آشناست
(میرزا عبدالقادر بیدل دهلوی)
45-جان هیچ، جسد هیچ، نفس هیچ، بقا هیچ
ای هستی تو ننگ عدم تا به کجا هیچ
عنقا سر و برگیم مپرس از فقرا هیچ
عالم همه افسانه ی ما دارد و ما هیچ
(میرزا عبدالقادر بیدل دهلوی)
46-زیر فلک از منعم و درویش بپرسید
گر خانه همین است همه خانه خرابند
(میرزا عبدالقادر بیدل دهلوی)
47-هر چه دارد محفل تحقیق امروز است و بس
خاک بر فرق دو عالم دی و فردا کرده اند
(میرزا عبدالقادر بیدل دهلوی)
48-عقل از فنون نفس ندارد برآمدن
بیچاره است مرد چو زن گریه می کند
(میرزا عبدالقادر بیدل دهلوی)
49-ای غفلت! آبروی طلب بیش از این مریز
عالم تمام اوست که را جست و جو کند؟
(میرزا عبدالقادر بیدل دهلوی)
50- چه بلندی و چه پستی، چه عدم چه ملک هستی
نشنیده ایم جایی که کس آرمیده باشد
(میرزا عبدالقادر بیدل دهلوی)
51-هر که را بینم در این عبرت سرا
بهر مردن زندگانی می کند
(میرزا عبدالقادر بیدل دهلوی)
52-درس کتاب معرفت حوصله خواه خامشی است
گر سخن است باز شد تا سردار می رسد
(میرزا عبدالقادر بیدل دهلوی)
53-تتمه آرزو داری ز چرخ از راستی بگذر
که بی انگشت کج از شیشه روغن بر نمی آید
(میرزا عبدالقادر بیدل دهلوی)
54-سنگ را هم انتقامی هست در میزان عدل
بت شکستی مستعد آتش نمرود باش
(میرزا عبدالقادر بیدل دهلوی)
55-هر که را جستم چو من گمگشته ی تحقیق بود
بی تکلف کعبـــــه را هــــــــم در بیابان یافتم
56-قبله خوانم یا پیمبر یا خدا یا کعبه ات
اصطلاح شوق بسیار است و من دیوانه ام
(میرزا عبدالقادر بیدل دهلوی)
57-جهان بیخودی یک رنگ دارد جهل و دانش را
تفاوت نیست در بینا و نابینای خوابیده
(میرزا عبدالقادر بیدل دهلوی)
58-از هر که دیدی آزار در انتقام کم کوش
در لفظ کینه خواهی حرفی است کین نخواهی
(میرزا عبدالقادر بیدل دهلوی)
59- چه امکان است سیل مرگ گَرد حرص بنشاند
نرفت آخر به زیر خاک هم گنج از کف قارون
(میرزا عبدالقادر بیدل دهلوی)
60- گرچه می دانیم دل هم، منظر ناز تو نیست
اندکی دیگر تنزل کن به چشم ما نشین
(میرزا عبدالقادر بیدل دهلوی)
61-عدم، ایمای اسرارت، وجود، اظهار آثارت
ز نیرنگ تو خالی نیست معدومی و موجودی
(میرزا عبدالقادر بیدل دهلوی)
62-عزّت ایام بی زحمت نمی آید به دست
سنگ بت گردد به خود بیند چو زخم تیشه را
(بینش کشمیری)
63-چون رَوَم بر درگه ارباب دنیا کز ستم
می خلد چون شیشه در پا سایه ی دیوارها
(ملّا علیرضا تجلّی)
64-هزاران نشئه ی ناقص ندارد فیض یک کامل
شبی هرگز نشد روز از فروغ نور کوکبها
(ملّا علیرضا تجلّی)
65-هلاک شیوه ی آزادگان عریانیم
که سر به جیب کشیدند و پا به دامن ها
(عبداللطیف خان تنها)
66- نشان عیش در اوراق دهر نایاب است
از این کتاب غلط کس چه انتخاب کند؟
(عبداللطیف خان تنها)
67-بوی رحمی چشم نتوان داشت اینجا از گلی
در فرنگستان حسن او مسلمانی کجاست؟
(میر حیدر تجرید دهلوی)
68-شوق صنم پرستی در دین آزرَم بود
تا بهر خویش من هم پیدا کنم خدایی
(میر محمد افضل ثابت(اله آبادی)
69-دریای جمال تو چو آید به تلاطم
هر جا که نظر کار کند بوس و کنار است
(میر محمد افضل ثابت(اله آبادی)
70-دی که ابر لطف او فرسنگ در فرسنگ بود
بر همه باران رحمت بود و بر ما سنگ بود
(میرزا جعفر قزوینی ملقب به آصف خان)
71-هر که در تعریف خود کوشد مدام
بر زبان خویشتن افتاده است
(میرزا داراب جویای کشمیری)
72-به قدر بودن دنیا به فکر دنیا باش
کسی همیشه در این خاکدان نمی ماند
(میرزا داراب جویای کشمیری)
73-خصم را از بردباری کن زبون خویشتن
تا توانی جز تغافل حربه بر دشمن مبند
(میرزا داراب جویای کشمیری)
74-دل بی کینه ای دارم که جز الفت نمی داند
بود یک سوره ی اخلاص قرآنی که من دارم
(ایوب بیک جودت بدخشانی)
75-ز شهر عقل بیرون شو جنون هم عالمی دارد
بکن چون گردبادِ آهِ عاشق سیر هامونی
(شیخ حسام الدین حسامی هندوستانی)
76-به دغا بازی دنیا نتوان گشت حریف
این قماری است که ناباخته می باید رفت
(شیخ حسام الدین حسامی هندوستانی)
77-به دست خلق عالم کاسه ی دریوزه می بینم
گدا چون پادشه گردد گدا سازد جهانی را
(شیخ محمد علی حزین لاهیجی)
78-پاس ناموس هنرمندی فرهادم بود
در ره عشق اگر دست به کاری نزدم
(شیخ محمد علی حزین لاهیجی)
79-با رقیبان نکنم سجده ی خاک در دوست
این نمازی است که بی شرط جماعت باشد
(میر محتشمعلی خان حشمت بدخشانی)
80-در آرزوی زخم تو صد سینه چاک شد
تیغ تو در غلاف و جهانی هلاک شد
(میر محتشمعلی خان حشمت بدخشانی)
81-گر چنین شهر به سودای تو دیوانه شود
همچو زنجیر ز هر کوچه فغان برخیزد
(میر محتشمعلی خان حشمت بدخشانی)
82-در اسباب حصول مدعا کوشش مکن بیجا
که ما از بس که ره جستیم گم کردیم منزل را
(سید حسن خالص مشهدی)
83-چو مکتوبی که رهرو یابد و برجاش بگذارد
پشیمان می شود هر کس که پیدا می کند ما را
(سید حسن خالص مشهدی)
84-همچو طفلی که هنوزش خبر از مکتب نیست
هست یکسان برِ ما شنبه و آدینه ی ما
(سید حسن خالص مشهدی)
85-با فقیران سرگران، با اغنیا در کاوش اند
اختلاط مردم دنیا نمی دانم به کیست؟
(سید حسن خالص مشهدی)
86-هر جا که در این بادیه نقش قدمی بود
از دفتر افتادگی ما قدمی داشت
(سید حسن خالص مشهدی)
87-ز خود بیگانه ام با آن که عمری بوده ام با خود
خدایا این قدر هم آدمی دیر آشنا باشد
(سید حسن خالص مشهدی)
88-غم وطن نبود در دل مسافر عشق
به چشم او چورسد سرمه در صفاهان است
(میرزا خلیل هندوستانی)
89-بر بند سنگ بر شکم از فاقه چون گوهر
بفروش خویش را و نگه دار آبرو
(مولانا دانا کشمیری)
90-ای که از شب پرده بر اعمال ناخوش می کشی
شاید از شب زنده داران در کمین باشد کسی
(حسنعلی دستور اصفهانی)
91-به اندک تلخی اندوه عشرتها نمی ارزد
به تشویش خلالی نعمت دنیا نمی ارزد
(میر محمد زمان راسخ لاهوری)
92-میوه از بهر رسیدن می رود یک ساله راه
پختگی ها گر هوس داری سفر شرط است شرط
(میر محمد علی رایج سالکوتی)
93-بندگی کیشم تمیز کعبه و دیرم کجاست؟
دیده ام هر جا دری، «رایج» سجودی کرده ام
(میر محمد علی رایج سالکوتی)
94-عشرت گیتی نصیب مردم فرزانه نیست
این سخن را از من دیوانه می باید نوشت
(میرزا ایزد بخش رسا)
95-جهنمی است نشستن در آرزوی بهشت
بنوش باده، بهشت و بهار کن خود را
(حاجی فریدون سابق اصفهانی)
96-ای خوش آن روز که از اهل وفا نامی بود
همه رفتند و از این سلسله عنقا مانده است
(حاجی فریدون سابق اصفهانی)
97-اضطراب بیخودی در وصل باشد بیشتر
کی ندیدن می کند کاری که دیدن می کند؟
(حاجی فریدون سابق اصفهانی)
98-به مسجد می روی مستِ شراب از بزم ما زاهد!
حرامت باد می گویی حلال اینجا حرام آنجا
(حاجی اسلم سالم کشمیری)
99-صبور باش به غفلت که همچو موج محیط
ز حق ریختنت هم به حق گریختن است
(حاجی اسلم سالم کشمیری)
100-ملک گیری دیگر و شور محبت دیگر است
خوانده ام یوسف زلیخا و سکندرنامه را
(محمد افضل سرخوش لاهوری)
101- کفر کامل عین اسلام است در آیین عشق
همچو شخصی کآید از دست چپ او کار راست
(محمد افضل سرخوش لاهوری)

کاربرانی که این نوشته را خواندند
این نوشته را 931 نفر 1635 بار خواندند

تنها اعضا میتوانند نظر بدهند.

سریال خاتون قسمت6
سریال خاتون قسمت 6
تبلیغات فرهنگی
تو را به هیچ زبانی
بازدید ویژه
ورود به بخش اعضا

تولد اعضا