هنجار گریزی معنایی، در شعر بیدل دهلوی

هنجار گریزی معنایی، در شعر بیدل دهلوی
دکتر رجب توحیدیان
استادیار و عضو هیات علمی گروه زبان و ادبیات فارسی دانشگاه آزاد اسلامی واحد سلماس
چکیده:
از جمله ی خصایص بارز سبکی شعرای نامی سبک هندی، که شعرشان را از اشعار سبک های دیگر متمایزتر جلوه می دهد، آشنایی زدایی و هنجار گریزی معنایی است. منظور از هنجار شکنی معنایی یا مخالف خوانی، در اشعار شعرای سبک هندی آن است که شعرای این سبک، به جهت دست یافتن به «معنی بیگانه» و به قول فرمالیست های روسی«بیگانه سازی و ویرانی سویه ی خود کار ادراک حسی» و پروراندن معانی و مضامین بکر شعری و متفاوت از آن چه در عرف و هنجار ادبی است، در مورد معانی و مضامین کلیشه ای و رایج در ادب فارسی و شخصیت ها و عناصر مشهور داستانی و قرآنی و اسطوره ای نظیر: آب حیات، خضر، اسکندر، جام جم، یوسف، ابراهیم، عیسی، سلیمان و... از زاویه ای غیر عرفی می نگرند و به خلاف آمدِ عادت در مورد آن به قضاوت می نشینند، یعنی به انتقاد و نگرش منفی نسبت به آن چیزی می پردازند که در عرف و هنجار و عادت دیرینه ی ادبی، به ستایش و نگرش مثبت پیرامون آن پدیده ی شعری پرداخته شده و یا به ستایش و نگرش مثبت نسبت به آن چیزی می پردازند که در عرف و هنجار ادبی، با انتقاد و نگرش منفی با آن برخورد شده است. این نوشتار به تفحص در این زمینه در شعر بیدل دهلوی، همراه با ذکر شواهدی از شعرای دیگر سبک هندی پرداخته است.
پیشینه ی تحقیق:
درباره ی سبک پر رمز و راز هندی و دیگر شاعران این سبک، کارهای تحقیقی بسیار جامع و ارزشمندی از سوی ادیبان و اهل فن، انجام شده است که هر کدام از آن تحقیقات به نوبه ی خود، روزنه ای جدید در جهت شناسایی زوایای پنهان سبک هندی و شاعران برجسته ی آن، بخصوص، صائب تبریزی و بیدل دهلوی پیش روی خواننده ی علاقه مند باز می کند، اما با وجود گستردگی و وسعت دامنه ی تحقیقات انجام شده در تمامی ابعاد سبک هندی، در زمینه ی هنجار گریزی و آشنایی زادیی معنایی(مخالف خوانی) و اقسام دیگر آن نظیر: هنجارگریزی واژگانی، نحوی، زمانی(باستان گرایی)، گویشی، نوشتاری و.. تا به حال در شعر بیدل، هیچ تحقیقی انجام نشده است. مقالات ارزشمندی در زمینه ی هنجارگریزی معنایی (مخالف خوانی)، تحت عناوین:« انحراف از نرم در شعر صائب تبریزی»و« هنجار شکنی در شعر صائب تبریزی» توسط دکتر محمد حکیم آذر نوشته شده است که در شناساندن زوایا و جنبه های مبهم سبک هندی و هنجار شکنی معنایی در شعر صائب مؤثر است. (حکیم آذر،1384: 65- 43)و (حکیم آذر1385: 55-39).
مقدمه:
بیدل دهلوی ، از چهره های شاخص سبک هندی در قرن دوازدهم هجری به شمار می آید. بیدل یگانه شاعری است که منعکس کننده ی اکثر اندیشه ها و عقاید و مضامین شعری مطرح شده در سبک هندی- چه شعرای ایرانی مقیم هند و چه شعرای بومی هند- است و به عبارت دیگر جامع جمیع تمامی شعرای این سبک به شمار می آید. بیدل، با تأسی از شعرای پیشرو سبک هندی، نظیر: کلیم و صائب، به جهت دست یافتن به معنی بیگانه و به اصطلاح فرمالیست های روسی« بیگانه سازی»، همچون دیگر شعرای سبک هندی، از طریق آشنایی زدایی و هنجار شکنی معنایی(مخالف خوانی)، یک عنصر و پدیده ی شعری را که بیشتر برگرفته از محیط اطراف و طبیعت پیرامون اوست، با کمک ذهن خلاق و فکر دقیق و اندیشه ی نکته سنج، موشکافانه و تیزبینانه، از جنبه ها و زوایای مختلف مورد مطالعه قرار داده و درباره ی آن به داوری می نشیند، یعنی به نکوهش و نگرش منفی نسبت به آن چیزی می پردازد که در هنجار و عادت دیرینه ی ادبی، به ستایش و نگرش مثبت پیرامون آن چیز پرداخته شده و یا به ستایش و نگرش مثبت نسبت به آن چیزی می پردازد که در هنجار ادبی، با نگرش منفی با آن برخورد شده است.
آشنایی زدایی و هنجار گریزی و تاریخچه ی پیدایش آن:
آشنایی زدایی(De-familiarization) از جمله ی مفاهیم و اصطلاحات برساخته ی صورتگرایان روس است. ویکتور شکلوفسکی نخستین بار در سال 1917 در رساله اش«هنر همچون شگرد» این مفهوم را مطرح کرد و پس از او، یاکوبسن و تینیانوف از آن به عنوان«بیگانه سازی» یاد کردند.(احمدی،1391: 47). دکتر شفیعی کدکنی در خصوص تاریخچه ی پیدایش آشنایی زدایی، بر خلاف عقیده ی اکثریت- که صورتگرایان روس نظیر: ویکتور شکلوفسکی را اولین کسی می دانند که اصطلاح آشنایی زدایی و هنجار گریزی را مطرح کرده است- معتقد است که: « شبلی نعمانی(1914-1857) ادبیات شناس بزرگ هند، که یکی از بهترین تحلیل های شعر فارسی را از خود به یادگار نهاده است، قبل از صورتگرایان و فرمالیست های روس، متوجه این نکته شده بود و در بحثی تحت عنوان «اسلوب بدیع» از همین مسأله ی آشنایی زدایی و هنجارگریزی سخن می گوید. نعمانی معتقد است که اسلوب بدیع آن است که خیال(= ایماژ) یا مضمونی را در یک «پیرایه ی جدید و حیرت انگیز» بیان کنند و این همان وصف یا شاهکاری است که بسیاری از ارباب ادب آن را شعر نام نهاده اند و باید دانست که زبان فارسی، در این قسمت، از بین تمام السنه ی ممتاز است.»(شفیعی کدکنی،1391: 114-113، به نقل از شعرالعجم، ج چهارم: 186). به نظر شکلوفسکی هنر، ادراک حسی ما را دوباره سازمان می دهد و در این مسیر قاعده های آشنا و ساختارهای به ظاهر ماندگار و متعارف از حقیقت را دگرگون می کند. به عقیده ی وی، هنر عادت هایمان را تغییر می دهد و هر چیز آشنا را به چشم ما بیگانه می کند. هنر میان ما و تمام چیزهایی که به آنها خو گرفته ایم، فاصله می اندازد؛ اشیاء را چنانکه «برای خود وجود دارند» به ما می نمایاند و همه چیز را از حاکمیت سویه ی خودکار که زاده ی ادراک حسی ماست می رهاند.(احمدی،1391: 47). به عقیده ی شکلوفسکی، بخش عظیمی از زندگی ما بر پایه ی عادت است؛ یعنی عادت به موجودات اشیا و محیط اطرافمان ما را وادار می کند که آن ها را نبینیم، چون به آن ها خو گرفته ایم و این باعث مختل شدن درک حسّی ما از زندگی می شود.(شیری،1380: 9). آشنایی زدایی، یعنی بیان متفاوتی از آنچه تا به حال بوده است؛ خیلی چیزها به سبب عادت، در نظر ما معمولی شده اند و شاعر به سبب توانایی در بر هم زدن عادتها، آن را به شکلی جلوه می دهد که برای مخاطب تازگی دارد. پدیده های مختلفی که در برابر ما قرار دارند، بعد از مدتی عادی می شوند و ادراک ما از آنها نیز دچار عادت می شود، به گونه ای که آنها را به خوبی درک نمی کنیم. بنابراین برای درک بهتر آنها باید در پدیده ها عادت زدایی و آشنایی زدایی کرد.(روحانی و عنایتی قادیکلایی،1388: 64). عطار قبل از صورتگرایان روس، به مسأله ی عادت زدایی، پرداخته است. در منظومه ی مصیبت نامه در خصوص زدودن عادت از چهره ی حقیقت می گوید:
تویقیــــن مـــی دان کـــه انـــــدر راه او نیست «عــــادت» لایــــــق درگـــاه او
هـــــر چــــه از«عــادت» رود در روزگار نیست آن را بــــا «حقیقـــــت» هیچ کار
(عطار،1383: 122).
حافظ در خصوص آشنایی زدایی و عادت زدایی گوید:
در خلاف آمــدِ عــــادت بطلب کام که من کسب جمعیـــت از آن زلف پریشان کردم
(دیوان، 1374: 264)
صائب، در این خصوص می گوید:
مـــــی خوردن مـــدام مــرا بی دماغ کرد عــــــادت به هـر دوا که کنی بی اثر شود
(دیوان،1375،ج4 : 2050)
آشنایی زدایی و تمثیل:
صورتگرایان روس برای بیان آشنایی زدایی، از تمثیل« ساحل نشینان و امواج» مدد می گیرند. شکلوفسکی معتقد است که شهرهای ساحل دریا صدای امواج را نمی شنوند، چون به آن معتاد شده اند، اما کسی که برای اولین بار وارد چنین شهرهایی می شود تا مدتها این صدای امواج را می شنود، زیرا هنوز برای او امری معتاد نشده است.( احمدی،1391: 48). دکتر شفیعی کدکنی برای تفهیم بهتر مسأله ی آشنایی زدایی، از مثال« شکستن و تَرَک برداشتن شیشه» استفاده می کند. به علت جذاب بودن تمثیل دکتر شفیعی، کلّ تمثیل وی آورده می شود. شفیعی می نویسد:« اگر قلوه سنگی را با نیروی تمام به طرف شیشه ی پنجره پرتاب کنیم، حادثه ای که از این کار حاصل می شود، این است که تمام یا بخش اعظم اجزای شیشه به روی زمین خواهد ریخت. در این موقع ما فعل«شکستن» را به کار می بریم. حال اگر یک سکّه ی پنجاه ریالی را به سوی پنجره پرتاب کنیم، نوع حادثه به گونه ای دیگر خواهد بود. اینجا ما از فعل« تَرَک برداشتن» استفاده می کنیم...شکستن حادثه ی مهم تری است نسبت به ترک برداشتن. پس، ترک برداشتن واقعه ی کم اهمیت تری است. حالا از چشم انداز دیگری به همین دو کاربرد« شکستن» و «ترک برداشتن» می نگریم. اگر بگوییم: وقتی خبر فوت پدر شما را شنیدم« دل شکسته» شدم یا وقتی آن حرف را به من زدید«دلم شکست» میزان تأثر شما بیشتر بوده است یا وقتی که در همین دو جمله جای کلمه ها را عوض کنیم و بگوییم: وقتی خبر فوت پدر شما را شنیدم «قلبم تَرَک برداشت» یا وقتی شما آن حرف را به من زدید «قلبم تَرَک برداشت»، میزان تأثر عاطفی شما، در برابر یک واقعه، در کدام«فعل» بیشتر جلوه می کند؟ بی گمان همه خواهیم گفت: در «قلبم ترک برداشت»، میزان اندوه و غم گوینده بسی بیشتر است، در صورتی که معنای قاموسیِ شکستن بسی نیرومندتر از ترک برداشتن است. چرا ما وقتی می گوییم« قلبم ترک برداشت» تأثر بیشتری را نشان می دهیم تا وقتی بگوییم« دل شکسته شدم»؟ چون بر طبق نظریه ی صورتگرایان روس، ما با تعبیر« دل شکسته شدن» اُنس و عادت داریم و از بس در زبان روز مرّه تکرار می شود، ما به آن مُعتاد شده ایم، توجه ما را به خود جلب نمی کند، اما تعبیر«ترک برداشتن قلب» چون بیان نا آشنایی است، بیشتر در ما اثر می گذارد، با اینکه مفهوم قاموسی «شکستن» بسی نیرومند تر از «ترک برداشتن » است.(شفیعی، 1391: 94-92)
از معنی بیگانه تا آشنایی زدایی:
یکی از اصطلاحات رایج در دیوان های شاعران سبک هندی، «معنی بیگانه» است؛ تعبیری که شاعران این سبک برای نشان دادن توان شاعری خویش بارها از آن استفاده کرده، شعر خود را به دلیل واجد بودن آن ستوده اند و بالطبع در مقابل نیز، شعر کسانی را که فاقد معنی بیگانه بوده، شعری فاقد زیبایی و بی بهره از«آنِ» شعری به شمار آورده اند. با این همه معنای دقیق و روشنی از این تعبیر، از سوی شاعران این سبک، ارائه نشده است. معنی رنگین، معنی برجسته، معنی پیچیده، معنی نازک، معنی روشن، معنی دورگرد و غیره، همه تعابیری است برای معنی بیگانه و تقریباً هم معنا با آن. »( غنی پور ملکشاه،1387: 51). دکتر محمدی درباره ی «معنی بیگانه» می نویسد: «فرهنگ نویسان، تعریف جامع و مانعی از« معنی بیگانه» به دست نداده اند. در غیاث اللغات ذیل معنی بیگانه می نویسد: « معنی بهتر و لطیف و عمده که پیش از وی کسی نبسته باشد.» آنچه از این تعریف مستفاد می شود، این است که« معنی بیگانه» معادل« معنی تازه و بکر و بدیع » است. معنی بیگانه در واقع یافتن نوعی رابطه ی جدید از طریق هنجار شکنی و آشنایی زدایی بین اشیاء و مظاهر این جهان است. یافتن این رابطه ی جدید نیاز به نگاهی جدید و تازه هم دارد. به طور کلی این « معنی بیگانه» از دو راه به دست می آید: 1- طرح مطالبی که پیش از آن در شعر نبوده(دشوار گویی و مشکل پسندی) 2- بازسازی مضامین قدیمی(فعّال کردن هنر سازه ها)
درباره ی مورد اول باید گفت که شاعران دوره های پیش، همانطور که نسبت به بعضی الفاظ بی اعتنا بودند؛ نسبت به بعضی معانی هم بی توجهی نشان می دادند. زیرا آن معانی را لایق مطرح شدن در ادبیات متعالی نمی دانستند. به طور مثال، پاره شدن کفش و بخیه نما شدن آن از مسائلی بود که هر چند شاعران سبک عراقی و خراسانی هم با آن روبرو بودند و در طی زندگی خود به آن بر می خوردند؛ اما پیوسته از مطرح کردن آن در شعر خود طفره می رفتند. زیرا، این مضمون را قابل مقایسه با مضمون هایی از قبیل« بلندی قامت یار» و « درازی شب هجران» و ... نمی دانستند. بنابراین، یکی از شگردهای ایجاد معانی بیگانه، استفاده از تمامی مضامین شعری موجود است. صائب گوید:
تنگ می سازد بیــابان را به رهرو کفش تنگ تنگــــدستی از جهــــان بیـزار می سازد مرا
(دیوان، 1375ج1: 65)
دومین مسأله اصلی در ایجاد معنی بیگانه، بازسازی مضمون های قدیمی است. اصولاً می دانیم که در طول تاریخ حیات شعر فارسی، مضامین آن ثابت بوده اند و این الفاظ هستند که پیوسته تغییر می کنند. همین نظر دقیقاً در تئوری های فرمالیست های روسی نیز مورد بحث واقع شده است. شکلوفسکی در مقاله ی پراهمیت خود« هنر همچون شگرد» در این باره می نویسد: «هر چه بیشتر با دورانی آشنا می شویم؛ اطمینان بیشتری می یابیم که انگاره ها و تصاویری که شاعری به کار برده است( و به گمان ما ابداع خود شاعر بودند) تقریباً بی هیچ دگرگونی از اشعار شاعر دیگری وام گرفته شده اند. نوآوری شاعران نه در تصاویری که ترسیم می کنند؛ بلکه در زبانی که به کار می گیرند یافتنی است. اشعار شاعران براساس شیوه ی بیان، شگردهای کلامی و کاربرد ویژه ی زبان از یکدیگر متمایز می شوند. دگرگونی تصویرگری درتکامل شعر بی اهمیت است نکته ی مهم درشعر، دگرگونی در کاربرد زبان است.»(محمدی،1374: 238-235). « در شعر، بازسازی مضمون های قدیمی معمولاً با تغییر صورت آن انجام می گیرد. یکی از مضمون های مطرح در شعر ما، این است که« رحمت خداوند پایان ناپذیر است و اگر کسی را به ظاهر از نعمتی محروم کند، به گونه ای دیگر، نعمت های دیگری به او خواهد بخشید» قبل از صائب، سعدی [ و مسعود سعد سلمان ] به این مطلب اشاره کرده اند.» (همان :241-240) صائب با شگرد های خود، آن را دوباره این گونه باز سازی کرده است:
ده در شود گشــــاده، شود بسته چــون دری انگشت، ترجـمـــــان زبـــــان است لال را
(دیوان، ج1: 347)
صائب در جای دیگر با تأسی از سعدی گوید:
در برومنــــدی مکــن با خاکساران سرکشی کز هجـوم میـــــوه گردد شاخ مایل بر زمین
(دیوان،ج6: 3000)
« ...آشنایی زدایی، در نظر صورتگرایان روس، هر نوع نوآوری در قلمرو ساخت و صورت ها است و هر پدیده ی کهنه ای را در صورتی نو در آوردن؛ یعنی«هنرسازه» را از نو زنده و فعّال کردن. مثلاً یک تشبیه را که به علت تکرار، دستمالی شده و نمی تواند فعّال باشد، از طریقی فعّال کردن است.»(شفیعی کدکنی،1391: 96).
وقتی با هر متن هنری و خلّاق روبه رو می شوید، از رباعیات خیام تا دیوان حافظ و سعدی و تمام آثار برجسته ی ادبیات بشری، خواهید دید که آن هنرمند، حرفی را که دیگران، حتی عامه ی مردم، به کرّات از آن سخن گفته اند و از فرط تکرار خسته کننده شده است، به گونه ای صورت نو بخشیده که ما با لذّت از آن استقبال می کنیم.(همان: 98). در دوره ی سبک هندی، شاعران، فعّال کردن «هنرسازه» ها را «معنی بیگانه» می خوانده اند و در جوهر اندیشه ی ایشان هم چیزی از نوع آشنایی زدایی وجود داشته است که به صورت« معنی بیگانه» خود را نشان می داده است.(همان: 98). صائب تبریزی در این خصوص می گوید:
از زبــــان خامـــــه ی مــن لفظ های آشنا در لبــــــاس معنـــــی بیگانه می آید برون
(دیوان،1375، ج6: 2986)
حافظ شیرازی قبل از صائب در این خصوص گفته است:
یک قصّه بیش نیست غـــم عشق وین عجب کز هــــــر زبان که می شنوم، نا مکرّر است
(دیوان، 1374: 115)
بنا به عقیده دکتر شفیعی کدکنی:« این نامکرر بودن، حاصل همان آشنایی زدایی هایی است که شاعران و هنرمندان همیشه با آن سر و کار دارند و با فعّال کردنِ«هنر سازه» ها مانع از آن می شوند که تکراری و مبتذل جلوه کند.»(شفیعی،1391: 103). در سراسر دیوان حافظ یک بیت هم نمی توان یافت که به اعتبارِ«معنی» و «صورت» بی سابقه ی مطلق باشد. بر فرضِ محال اگر چنین موردی پیدا شود، این ماییم که از منشأ آن بی خبریم و نمی دانیم که حافظ در این سخن به کدام شعر و کدام تجربه ی شعری قبل از خود نظر داشته است؛ بسیاری از آثار قدما و معاصرانِ حافظ امروز برای ما باقی نمانده است. بنابراین آن مورد استثنایی و خاص هم پیشینه ی خود را داشته است ولی در این روزگار در اختیار ما نیست، یعنی دیوانِ شاعری که حافظ از او بهره جُسته است یا از میان رفته یا ما از نسخه ی آن، هنوز، بی خبریم.(همان: 103). حافظ هیچ حرف تازه ای ندارد. همه ی حرف های او در دیوان های قدما و معاصرانش سابقه دارد. او یک هنر دارد و آن عبارت است از«آشنایی زدایی»، یعنی حرف های تکراری و دستمالی شده و «هنرسازه» های دیگران را در ساخت و صورتی نو عرضه کردن و همان« معنی بیگانه» در تعبیر شاعران عصر صفوی است.(همان: 104-103).
اما بین نظریه ی آشنایی زدایی و «معنی بیگانه » مطرح در سبک هندی، ارتباط سخت نزدیکی وجود دارد؛ فرمالیست ها معتقدند که محتواها را نمی توان عوض کرد؛ بلکه این صورتها هستند که قابل تبدیل و تغییر می باشند و با دگرگونی صورتهاست که می توان محتواهای جدید ایجاد کرد. یکی از محور های سبک هندی در اشعار امثال: صائب تبریزی و بیدل دهلوی و... به جهت دست یافتن به معنی بیگانه نیز بر همین اساس استوار است و بیت معروف صائب ناظر به همین معناست:
یک عمــــر می توان سخن از زلف یار گفت در بند آن مبــــــاش که مضمون نمانده است
(دیوان، ج2: 974)
زلف یار پدیده ای ثابت است که در طول تاریخ ، تغییر چندانی ندارد اما می توان سال های طولانی درباره ی آن شعر سرود. این کار چگونه ممکن است؟ تنها راه چنین کاری، آن است که لفظ ها را دگرگون سازیم تا به شکل های جدیدی دست پیدا کنیم.( محمدی،1374: 244). هرگاه کسی به آفاق و انفس نگاه تازه ای داشته باشد، به ناچار برای انتقال صور نوین ذهنی خود- مافی الضمیر خود- باید از زبان جدیدی استفاده کند. اصطلاحات و نحو و ترکیب نوینی به کار برد. به ناچار اسم و اصطلاح وضع خواهد کرد، یا به لغات بار معنایی تازه ای می دهد.(شمیسا، 1374: 15).
هنجار گریزی معنایی در سبک هندی و شعر بیدل دهلوی:
عنوان هنجار گریزی معنایی را جفری لیچ برای خیال انگیزی شعر و عواملی که این خیال انگیزی را به وجود می آورند، قائل شده است. آنچه به ایجاد مجاز، تشبیه، استعاره، و ... در شعر می انجامد و تصویر های زیبای شعری را در کلیت آن به هم پیوند می دهد، همان عوامل خیال انگیزی است(خلیلی جهان تیغ،1380: 99). بر خلاف فرمالیست ها و صورتگرایان روس، عده ای هنجار شکنی را در معنا می دانند. به عقیده ی جفری لیچ، آشنایی زدایی، بیشتر در حوزه ی معنا اتفاق می افتد. در هنجار گریزی معنایی، همنشینی واژه ها بر اساس قواعد معنایی حاکم بر زبان هنجار نیست؛ بلکه تابع قواعد خاص خود است. مطابق نظر صورتگرایان، معنا و معنا اندیشی تنها دغدغه ی شاعر در سرودن یک شعر به شمار نمی آید؛ بلکه در نظام شعر، معنا نیز یکی از اجزایی است که در کل شعر و درباره ی سایر اجزا بررسی می شود.(مدرسی و احمد وند،1384: 114).در آشنایی زدایی معنایی، شاعر یا نویسنده، نظام معمول ساخت واژه یا جمله را بر هم نمی زند؛ بلکه با واژه ای معمول و جمله های دستوری، مطلبی را بیان می کند که مفهوم آن خلاف رسم و عادت معمول است... آشنایی زدایی و هنجار گریزی معنایی، به دو صورت متجلی می شود: یکی، در وجود آرایه ها(بدیع معنوی)، دیگر، بی پرده.(شیری، 1380: 13).گویندگان هنرمند، در راه گسستن بند رسوم و عادات معمول، به عادت شکنی در زمینه ی معانی و مفاهیم قرار دادی واژه ها و جمله ها می پردازند و گاهی هم از راه شکستن نُرم و هنجار عادی هم نشینی واژه ها شگفتی می آفرینند و به این وسیله، به ذهن مخاطب شبیخون می زنند.(همان: 13). از مهم ترین عناصر ایجاد هنجار گریزی معنایی، تشبیه، استعاره، تشخیص، پارادوکس، حسامیزی و... هستند.(روحانی و عنایتی قادیکلایی،1388: 77).
منظور نگارنده در این تحقیق، از آشنایی زدایی و هنجار گریزی معنایی، هیچ یک از موارد فوق، نظیر: تشبیه، استعاره، تشخیص، پارادوکس، حسامیزی و... نیست؛ بلکه هدف از هنجار گریزی معنایی در این نوشتار، آن است که شعرای سبک هندی از جمله بیدل، با تأسی از شعرای پیشین سبک هندی نظیر: کلیم و صائب، به جهت دستیابی به معنی بیگانه، در مورد معانی و مضامین رایج در ادب فارسی و شخصیت ها و عناصر مشهور داستانی و قرآنی و اسطوره ای ، از زاویه ای غیر عرفی می نگرد و به خلاف آمدِ عادت در مورد آن به قضاوت می کند.
« معمولاً شاعران را دستمایه هایی ثابت و پذیرفته شده است در مکتب اینان، لب، لعل را و گل، بلبل را تداعی می کند. سرو از اندام حکایت دارد و نی از دوری شکایت، و اینها نشأت گرفته از باور های اجتماعی، فرهنگی، مذهبی، سنّتی و گاه خرافی است و هر چه هست، قولی است که جملگی برانند. برخی امور در عرف و هنجار ادبی مقدس است و مطلوب و برخی ناپسند و منفور، حیوانی عزیز است و فرخنده پی و دیگری شوم است و نامبارک. اینکه ریشه این باور ها از کجا سیراب می شود، خارج از بحث ماست و اینکه چرا در ایران کبوتر پیک عشاق و مظهر مهر است و در نزد هندیان کلاغ را این رتبت است، قابل تأمل می نماید، اما اینکه شاعری با این باور ها از در خلاف درآید و نغمه ی مخالف را چنان خوش بخواند که به گوش جان ها بنشیند، خبر از نوعی تخیّل قوی و اندیشه ی ژرف می دهد و از قضا از جمله ی مشخصه های کلیم و صائب و بیدل یکی همین امر است. با اقرار دیگران را به دیده ی انکار نگریستن و در باور های استوار آنان رخنه ایجاد کردن. شاعران آب بقا را ستوده و دستیابی بدان را نشانه لطف حق دانسته و خضر را که بدان سرچشمه دست یافته به دیده ی رشک و غبطه نگریسته اند و اسکندر را با همه ی زور و زر شایسته نوشیدن آن ندیده و گفته اند:
سکنـــــدر را نمــــــی بخشنـــــد آبـــی بــــــه زور و زر میّسر نیست ایـــــن کار
(حافظ،دیوان،1374: 224)
اما صائب آب بقا را تلخ و خضر نوشنده ی آن را تلخ کام می شمرد:
خبـــــر ز تلخـــــــی آب بقـــــا کسی دارد که همچــــو خضر گرفتار عمر جاوید است»
(سجادی،1389: هفده – شانزده)
بیدل با هنجار شکنی و عادت زدایی، در باب شخصیت حضرت ابراهیم (ع) می گوید:
سنگ هم بی انتقامــــی نیست در میزان عدل بت شکستـــــی مستعـــد آتش نمرود باش
(دیوان،1384ج2: 898)
در جای دیگر، بر خلاف هنجار و عادت دیرینه ی ادبی- که دنیا همچون عروس و پیرزن عجوزه ی شوی کُش و عشوه گر دانسته شده است- و همنوا با شعرای هم سبک خویش نظیر جویای تبریزی دنیا را همچون شوهری می داند:
با حــــــریصان عجــــــوز دنیــــــــا را زن مخــــــوانید شوهـــر دگــــــر است
(همان،ج1: 448)
دکتر شیری، در خصوص سنت شکنی و هنجار گریزی شعرای سبک هندی و علل و عوامل آن می نویسند:« ... بی توجهی شاعران صفوی به میراث های ادبی پیش از خود و بریدن از سنت ها و سازندگان آنها، یکی از خصایص سبک هندی و شعر دوره ی صفوی است که آن نیز به نوعی یک واکنش طبیعی از جانب هنرمندانی است که رضایتی از روند حاکم بر جامعه ندارند. این نوع اتّکا به تعلیمات و تجربیات خود و تلاش تمام عیار برای تازگی و طراوت بخشیدن به تجربیات جدید و جدایی کامل از آموزه ها و تجربه های پیشینیان را وانمود کردن و کنار نهادن تقلید و اقتباس که بیشترین جلوه ی آن را در این دوره می توان مشاهده کرد، در حقیقت چیزی نیست جز رفتار متقابل و منفی در برابر جامعه ای که با گرایش تام و تمام به تبعیت و تقلید از گذشته پرداخته است و در این گذشته گرایی تا آنجا فرو رفته است که با تن دادن به تعطیل اجتهاد و تفکّر، خود را به مصرف کننده و مقلد محض تنزل داده است. این است که اندیشه ورزان ناراضی از وضعیت موجود که اغلب در حوزه ی هنر و ادبیات قرار گرفته اند که این بخش از فرهنگ را نیز بسیاری از متولیان بزرگ سیاسی و مذهبی چندان جدّی نمی گیرند، با یک اراده ی ناخودآگاه جمعی چنین عمل می کنند که چون حوزه ی هنر و ادبیات از دایره ی شمول و اجرای اجباری آن ممانعت ها و ممنوعیت ها بیرو ن است، پس باید آنچه را که ناپسند تلقی می شود کنار نهاد و با محوریت بخشیدن به پویایی های فکری و نوگرایی در نگرش، در حرکتی کاملاً مخالف با رفتار حاکمیت به نفی گذشته پرداخت و همه چیز را در حال خلاصه کرد. یعنی در برابر آن نوع از افراط گرایی با روی آوردن به حرکت های متقابل و تفریطی، از خود واکنش نشان داد.»( شیری،1388: 69-68).
یکی از شگردهای خاص صائب و دیگر شعرای سبک هندی(نظیر بیدل) برای پرورش مضامین جدید در لباس معنی بیگانه، عدول از هنجار های ادبی در استفاده از شخصیت های داستانی و اسطوره ای مشهور مانند: خضر، اسکندر، سلیمان، یعقوب، یونس، یوسف و عیسی و ... است. بر اساس این شیوه، داستانی، موضوعی و یا مضمونی از زاویه ای غیر عرفی نگریسته می شود و به خلاف آمدِ عادت در مورد آن داوری صورت می گیرد. (حکیم آذر ،1384: 43). صائب، در تلمیح پردازی توجه ویژه ای به شخصیت های قرآنی داشته است و در غزل او نام کسانی همچون: خضر (ع)، حضرت موسی(ع)، حضرت یوسف(ع)، و گروهی دیگر از پیامبران و شخصیت های معروف قرآنی به چشم می خورد. صائب، همنوا با دیگر شعرای هم سبک خویش، با داستان های این شخصیت ها مضامین متعددی ساخته و در این مضمون سازی دو شیوه عمده ی متضاد از هم را که تناقض گویی را در شعر وی باعث گردیده است، مورد توجه قرار داده است:
الف) توجه به تلمیحات، همانند متقدمان و پیروی از کلیشه های سنتی در تلمیح پردازی( موافق خوانی)
ب) انحراف از نُرم و هنجار ادبی( مخالف خوانی و آشنایی زدایی).(همان: 45).
بنا به عقیده ی دکتر محمد حکیم آذر: « مخالف خوانی[آشنایی زدایی و هنجار گریزی معنایی] یعنی داستانی، موضوعی یا مضمونی را از زاویه ای غیر عرفی نگریستن است. موضوع مخالف خوانی، از سویی در ارتباط با آرایه تلمیح است و از سوی دیگر نگرش خاص صائب نسبت به شخصیت های قرآنی، نظیر:خضر، سلیمان، یعقوب، یوسف، یونس و...یا اشخاص اساطیر و افسانه ها مثل: اسکندر، رستم، جمشید و ... است.»(همان: 46 ).
مبحث آشنایی زدایی یا هنجار گریزی معنایی(مخالف خوانی) در اشعار سبک هندی، بخصوص بیدل دهلوی ، به دو صورت مطرح گردیده است، یعنی این شعرا به تحسین و ستایش از آن چیزی می پردازند که در عرف و هنجار ادبی، به نکوهش آن چیز پرداخته شده و بر عکس به نکوهش آن چیزی می پردازند که در عرف و هنجار ادبی، آن چیز مورد ستایش واقع گردیده است.(توحیدیان و نصرتی،1391: 60). در کتب بدیعی فارسی از آرایه ای به نام«تغایر» نام برده اند و منظور از صنعت و آرایه ی «تغایر یا مغایره»(تحسین ما یُستَقبَح)و(تقبیح ما یُستَحسَن)، آن است که متکلم بر وجه لطیفی مدح کند، آنچه را که نزد عموم نکوهیده است و قدح کند آنچه را که در نزد دیگران ستوده است.(شمس العلمای گَرَکانی،1377: 154). بیدل، در پرداختن به آشنایی زدایی و هنجار گریزی(مخالف خوانی)، پیرو اکثر شعرای سبک هندی ، بخصوص صائب تبریزی به شمار می آید. بیدل، به جهت خلق معانی و مضامین متضاد(تناقض گویی) و همچنین به علت قرار گرفتن در موقعیت ها و مواضع مختلف در زندگی و بر خلاف نظام حاکم زمانه ی خویش، به هنجار گریزی و مخالف خوانی، دست زده است. تمامی معانی و مضامین شعری بیدل، همچون مضامین شعری صائب، در دو معنی و مفهوم متضاد از هم(موافق خوانی و مخالف خوانی) به کار گرفته شده است.
نگارنده به دلیل دوری از اطاله ی کلام، تنها به ذکر مواردی می پردازد که شاعر همنوا با شعرای هم سبک خویش نظیر صائب، از زاویه های دید متنوعی به عناصر و پدیده های شعری و ادبی محیط اطراف و طبیعت پیرامون خود و شخصیت های: اساطیری و داستانی و مذهبی و قرآنیِ اشعار خود نگریسته و به هنجار گریزی معنایی(مخالف خوانی) پرداخته و در خلاف آمدِ عادت کام جسته است.
از میان عناصری که بیدل، به جهت دست یافتن به معنی بیگانه و طرز تازه، از طریق آنها به آشنایی زادیی و هنجار گریزی معنایی دست زده است، می توان به این موارد اشاره نمود:
آب حیات و خضر:
«...نگاه شعرای سبک هندی، بخصوص صائب، نسبت به شخصیّت خضر(ع) و آب حیات او دوگانه است: یکی اینکه صائب در برخورد با داستان خضر(ع) و آب حیات، موافق سنّت ادبی فارسی بر خورد کرده و به تحسین و ستایش خضر و آب حیات می پردازد. دوم اینکه هنجارشکنی و مخالف خوانی کرده و برخلاف عرف و عادت شاعران گذشته، به انتقاد از مقام و شخصیت خضر می پردازد. تعداد ابیاتی که صائب در آنها از زاویه ی مخالف به خضر می نگرد، بحدّی است که می توان آن را یک ویژگی سبکی صائب در نظرگرفت. شعرای زیادی قبل از صائب نگرش انتقاد آمیزی به شخصیت خضر داشته اند؛ اما چون بسامد این موضوع در اشعار آنان زیاد نبوده است. نمی توان مخالف خوانی و هنجار شکنی را خصیصه ی سبکی آنان محسوب داشت...»(حکیم آذر،1384: 47).«...اولین نمونه های هنجار شکنی در باب خضر با ملایمت و محافظه کاری از حدود قرن ششم به چشم می خورد. سعدی و حافظ این محافظه کاری را با کنایات آمیختند و خضر را مورد نقد ملیح قرار دادند؛ اما هیچ گاه، همچون صائب و دیگر شعرای سبک هندی نظیر: کلیم کاشانی، وحید قزوینی، دانش مشهدی، غنی کشمیری، بیدل و دیگران، کار را به ترک ادب شرعی نکشانیدند. عدول از هنجار در شعر صائب و دیگر شعرای سبک هندی در خصوص خضر و آب حیات را می توان به موضوعات زیر تقسیم کرد:
1-تفضیل بر خضر یا عناصر داستانی او2- نپذیرفتن منّت آب حیات 3- بی حاصل بودن عمر جاودان خضر 4- تنها خوری خضر 5-ناتوانی خضر6- شرمندگی خضر 7- پرهیز از آب حیات8- گرانجانی خضر 9- حیرت از خضر 10-خودخواهی خضر 11- ننگ آب حیات12- ملامت خضر(ای خضر!...) 13- عمر جاودان ارزانی خضر14- سیر شدن خضر از آب حیات 15- گمراه کنندگی خضر 16- پایان یافتن عمر ابد17- پشیمانی خضر 18- امساک خضر در خصوص ندادن آب حیات به اسکندر 19- افسانه بودن ماجرای خضر...»(حکیم آذر،1385: 45-44).
نگرش بیدل همچون سایر مضامین شعریش به آب بقا متفاوت است؛ یعنی زمانی همنوا و موافق با شعرای گذشته و دیگر شعرای سبک هندی نظیر: صائب ، کلیم و... به تحسین از آب بقا می پردازد و زمانی نیز با هنجار شکنی و مخالف خوانی که از خصایص سبکی اکثر شعرای این سبک است، به انتقاد و نگرش منفی آن می پردازد. بیدل، بر خلاف هنجار و عادت دیرینه ادبی و حتی عموم مردم و همنوا با صائب و شعرای سبک هندی در نگرش منفی به آب بقا می گوید:
تا نفس باقــــی است، باید بــا علایق ساختن خضر را هــــم الفت آب بقـــا زنجیر پاست
(دیوان،1384،ج1: 319)
مقیــــم کــــوی امیـــــد از فنا چه غم دارد غبـــــار رهگــــذر انتظــار آب بقــــاست
(همان:446)
موج دریای تعیّن گــــر همین جوش من است آنچه خلق آب بقا دارد گمان جز شاش نیست
(همان: 432)
بر خلاف هنجار دیرینه ی ادبی و همنوا با شعرای سبک هندی ، در انتقاد از مقام خضر می گوید:
جام آب زنـــــدگی تنها به کام خضر نیست در گــــــداز آرزو هم جوش دریای بقاست
(همان: 341)
زیــــــر فلک آنقـــــدر خجلت مهلت مبر زنــدگی خضر هم یک دو نفس تهمتی است
(همان: 408)
سودای خضر راست نیــــاید به تیـــغ عشق ایثـــــار نقــــــد کیسه ی عمر دراز نیست
(همان: 415)
آسودگی و آسوده دلی:
بیدل، بر خلاف هنجار و عادت ادبی و عموم مردم، که آسودگی و آسوده دلی را می پسندند، عادت زدایی کرده و در نگرش منفی به آن گوید:
عاشقــــان را صنـدل آسودگــــی دردسر است تا به سر دردی نبـــــــاشد، دردسر داریم ما
(همان: 118)
تنک سرمایه است آن دل که شد آسودگی سازش به بـــی مغزی دلیلی نیست جز خوابیدن مینا
(همان: 196)
می کند اسبــــاب راحت پایـــه ی غفلت قوی بر بساط سایه همچون کوه سنگین است خواب
(همان: 276)
آفتاب و خورشید:
بیدل، بر خلاف هنجار ادبی و همنوا با شعرای سبک هندی ، به جهت خلق معنی و مضمون جدید، در انتقاد از آفتاب گوید:
ذره ی ما بــــه چـــه امید زنــــد بال نشاط سر خورشید هــــم امروز به دیواری هست
(همان: 284)
یک روی گــرم در همــــه عالم پدید نیست خورشید هــم به کشور مــا سایه پرور است
(همان: 383)
آگاهی:
نگرش بیدل به مضمون آگاهی نیز دوگانه است؛ زمانی همنوا و موافق با هنجار ادبی و عموم مردم، به تعریف و تمجید از آن می پردازد و زمانی نیز مخالف با هنجاردیرینه ی ادبی از آن انتقاد می کند:
به قدر آگهــی آماده است اسباب تشویشت طبیعت بایـــــد اینجا اندکی غافل شود پیدا
(همان: 151)
بگذر از افسانه تحقیق، فهم این است و بس تا تو آگاهـی، رموز هیچ چیزت فاش نیست
(همان: 432)
امید و ناامیدی:
نا امیدی از جمله ی مضامینی است که در شعر بیدل، از کاربرد بیشتری نسبت به سایر مضامین برخوردار است. در دیوان بیدل، شعری نمی توان یافت که این مضمون در آن مطرح نشده باشد. بیدل، به علت قرار گرفتن در مواضع و موقعیت های مختلف در زندگی، مخالف با هنجار و عادت دیرینه ی ادبی و هچنین بر خلاف ایمان و عقیده ی خود، در نگرش منفی به امید و نگرش مثبت به ناامیدی گوید:
چنــــد بایـــــد بود زحمت پرور ناز امید بیــدل! از سامــــان نومیدی چه کم داریم ما
(همان:200)
دام تسخیــــر دو عالــم نفس نومیدی است ای نـدامت زده سررشتـــــه ی آهی دریاب
(ج1: 272)
هیچکس جز یأس، غمخوار من دیوانه نیست بر چـراغ داغ غیــر از سوختن پروانه نیست
(همان: 491)
بخت تیره یا تیره بختی:
بیدل، بر خلاف هنجار ادبی و هم اندیشه با شعرای هم سبک خویش ، به جهت خلق مضمون جدید، در نگرش مثبت به بخت تیره خود گوید:
توان به بیکسی ایمــــن شد از مضرّت دهـر سمــــوم حادثــه را بخت تیـره تریاک است
(همان: 357)
ما دردسر، ز افـــسر دولـــت نمـــی کشیم بخــت سیـاه ما چــه کم از سایه ی هماست؟
(همان: 439)
تیــــره بختی هرچه باشد امتحانگاه وفاست از محک غافل مباش ای بیخبر رنگم زری است
(همان: 447)
تأمل:
بیدل، بر خلاف عقیده ی خود و بر خلاف هنجار ادبی، به جهت خلق معنی بیگانه، در انتقاد از تأمل گوید:
جـــــز تأمل نیست بیـــدل! مانع شوق طلب رشتـــــه ی این ره اگر دارد گره، استادن است
(همان: 371)
عالمی چون موج گوهــــر می رود غلتان ناز پیش پای ما تأمــــل گـــــر نباشد چاه نیست
(همان: 467)
تغافل و غفلت:
از جمله ی مضامینی است که در شعر بیدل از بسامد بسیار بالایی نسبت به سایر مضامین شعری بر خوردار است و شعری نیست که این مضمون به نوعی در آن مطرح نشده باشد. نگاه بیدل به مضمون تغافل دوگانه(مثبت و منفی) است. زمانی بر خلاف عرف و هنجار ادبی ، در تحسین از آن می گوید:
خلقی آفت خرمن است اینجا به قدر احتیاط عافیت می خواهــی از خود اندکی غافل برآ
(ج1: 208)
مژه بر بند و فارغ شو ز مکروهات این محفل تغافـل عالمـی دارد که عیب آنجا هنر گردد
(ج2: 811)
تا تغافـــل دارم از وضع جهـــان آسوده ام چشم پوشیدن بساط آرایی خواب من است
(ج1: 313)
غنچه سان غفلت ما بــاعث جمعیت ماست ورنه بیداری گـل، خواب پریشان گل است
(همان: 362)
جام جم:
بیدل با تأسی از دیگر شعرای سبک هندی، نسبت به عناصر و شخصیت های: داستانی و مذهبی و اساطیری و تاریخی، به جهت دست یافتن به معنی و مضمون جدید، متضاد از هم است. بیدل بر خلاف عرف و هنجار دیرینه ی ادبی و هم اندیشه با شعرای سبک هندی در انتقاد از جام جم می گوید:
گـــــر یک نفس آیینـــــه کنی نقش قدم را بر خــــاک نشانــــی هوس ساغر جم را
(همان: 222)
جسد و جسم:
بیدل، مخالف با عرف و هنجار ادبی، در نگرش مثبت به جسد و تن گوید:
آب حیـــــــات جوی جسد جوهر سخاست راه تــــراوشی چـو ظروف گلیـــن گشا
(همان: 168)
جسم و جان:
مضمون جسم و جان در شعر بیدل، با تأسی از شعرای دیگر سبک هندی، در دو صورت متضاد از هم(مثبت و منفی) به کار رفته است. بیدل مخالف با هنجار ادبی بخصوص ادب عرفانی اندیشیده و در نگرش مثبت به جسم در رابطه با جان ، می گوید:
گرانــــی کی کشد پای طلب در وادی شوقت که جسم اینجا سبکروحی کند تعلیم جانها را
(همان: 174)
جلوه:
جلوه از اصلاحات عرفانی است که در شکل گیری مفاهیم و اندیشه های عرفانی بیدل نظیر: وحدت وجود، نقش اساسی را ایفا کرده است. بیدل آن را نیز در دو مفهوم متضاد از هم(مثبت و منفی) به کار برده است. بر خلاف عقیده ی خود و اکثریت شعرا، بخصوص شعرای عرفانیِ طرفدارِ وحدت وجود، در نگرش منفی به جلوه می گوید:
ز هیــچ جلــــوه به تحقیق چشم نگشودیم شهـــــود آینـــه در عالــــم مثال گذشت
(همان: 321)
عاشق بــــه چـــــه امیــد زند فال تماشا؟ در عالــــــم نیرنگ تو تا جلوه نقاب است
(همان: 373)
جمعیت دل:
از جمله ی مواردی است که خواننده و پژوهشگر سبک هندی را به عدم انسجام فکری و تناقض گویی و قرار گرفتن شاعر در موقعیت های مختلف در زندگی، رهنمون می گردد . بیدل، زمانی هم اندیشه با عرف و هنجار ادبی، بخصوص ادبیات عرفانی، به تحسین و تمجید از آن پرداخته و در جایی دیگر، بر خلاف هنجار ادبی و بخصوص ادب عرفانی، به نگرش منفی نسبت به آن می پردازد. بیدل، با استفاده از اسلوب معادله، به جهت خلق معنی و مضمون جدید(ر.ک.حسن پور آلاشتی،1384: 76-75) ، بر خلاف هنجار ادبی، در انتقاد از جمعیت دل و نکوهش آن گوید:
زنهــــــار به جمعیت دل غـــــرّه مبـــاشید آسودگـــی از بحــــــر جـــدا کرد گهر را
(همان: 94)
جمــــع گشتن دل ما را بــــــه تسلی نرساند از گهـــــر کیست برد شیوه ی غلتـــانی را
(همان: 251)
هیــــچ کس مغـــرور جمـعیـــت مبــــــاد قطره را گوهر شدن بیرون قلزم کـــرده است
(همان: 360)
هیــــچ کس افسرده ی زنــــدان جمعیت مباد قطره تا گوهرنمی گردد، به دریا واصل است
(همان:431)
خاکساری:
بیدل، با استفاده از اسلوب معادله، بر خلاف هنجار و عادت دیرینه ی ادبی و عموم مردم و همصدا با صائب در نگرش منفی به خاکساری گوید:
کو دماغ جهـــــد، تن در خـــاکساری داده را ناتوانی سخت افشرده است نبـض جاده را
(همان: 226)
خاکساری نیز مــــا را مانــــع وارستگی است تا بود نقشی به جـــا از بوریا زنجیـر پاست
(همان: 351)
خاموشی:
خاموشی نیز از مضامین پر بسامد سبک هندی است. از میان شعرای این سبک، صائب و بیدل بیشتر بدان پرداخته اند. بیدل با تأسی از صائب، خاموشی را در دو مفهوم متضاد از هم به کار می گیرد.(توحیدیان و خان چوبانی اهرنجانی، 1390: 36-35). بسامد ابیاتی که بیدل به تعریف و تمجید از خاموشی پرداخته است، بیش از نکوهش آن است. با تأسی از صائب و مخالف با هنجار ادبی ، در انتقاد و نگرش منفی به خاموشی گوید:
برجستـــــــه نیست پلّــه ی میزان خامشی یارب به سنگ سرمـــــه نسنجی صدای ما
(همان: 89)
خموشی غیر افسردن چه گل ریزد به دامانت؟ اگــــــر آزاده ای با ناله کن پیوند اعضا را
(همان: 117)
به سخن کشف معمــــای عدم ممکن نیست خــــامشی نیــــز نفهمیـــــد کلام دل ما
(همان: 241)
زلف معشوق :
با تحقیق و تفحص در سبکهای شعری پیش از سبک هندی، بخصوص سبک عراقی و شعرای برجسته ی آن نظیر حافظ، به این نتیجه می رسیم که نگرش شعرای سبک عراقی نسبت به عناصر و پدیده های شعری، از جمله زلف معشوق، کلیشه ای و تک بعدی است؛ یعنی زلف، به عنوان مظهری از تجلیات جلالی معشوق ازلی قلمداد می گردد و همچون کمندی در نظر گرفته می شود که دل عاشق را به اسارت می گیرد . به همین جهت نگرش به زلف، در سبک عراقی جنبه ی منفی دارد؛ در حالی که در سبک هندی، سوای از این که موافق با عرف و هنجار ادبی، به جنبه ی منفی زلف توجه می شود، بر خلاف هنجار ادبی و به جهت دستیابی به معنی بیگانه، به نوعی دیگر به مضمون زلف پرداخته می شود.(توحیدیان و نصرتی،1391: 61). بیدل، درخصوص زلف معشوق ، بر خلاف هنجار ادبی، بخصوص حافظ اندیشیده ، می گوید:
دل در خـــــم کمنــــد نَفَس نالـــــه می کند ما را گمــان کـــه زلف بتـــان دام داشته است
(دیوان،ج1: 342)
بیدل، در جای دیگر، مخالف با هنجار ادبی، بخصوص حافظ، که از زلف یار بر حذر می دارد، می گوید:
متـــرس از غــــم ناسور ای جــــراحت دل به زلف یـــــار بــزن دست و مشک ناب طلب
(همان: 268)
سراب:
بیدل بر خلاف هنجار ادبی و همنوا با شاعران سبک هندی، در نگرش مثبت به سراب گوید:
به روی نسخه ی هستی که نیست جز تب و تاب نوشتــه اند خــــط عافیت به مــــوج سراب
(همان: 259)
شکست آبلـــه هــــر گــــام ساغـــری دارد سراغ آبـــــی اگـــر خواهـی از سراب طلب
(همان: 277)
سلیمان:
بیدل، همنوا با صائب و بر خلاف هنجار ادبی، در نگرش منفی به سلیمان گوید:
تخت سلیمـــــان جاه پایه ی قدرش هواست دود دمــــــاغ حبـــاب آن همه پاینده نیست
(ج1: 463)
شکوه از جور گردون:
بیدل بر خلاف عقیده ی خود و بر خلاف اکثریت شعرا و همنوا با کلیم کاشانی ، مدّعی است که از دست گردون شکوه ای ندارد:
دراین ستمکـــده دل شِکـــــــوه ای نکـرد بلند شکست چینــــی و مویی نخــــاست از تن ما
(همان: 121)
خاطـــــــر ما شکوه ای از جور گردون سر نکرد بارهـــا بشکست و زین مینـا صدایی برنخاست
(همان: 408)
طلب:
بیدل بر خلاف هنجار ادبی، بخصوص ادب عرفانی، در نگرش منفی به آن گوید:
نیرنگ طلب ما را ایـــــــن دربـدری آموخت قمـری به سر سرو است آواره ی کوکــــو ها
(همان: 98)
در قافلـــــه ی بی جـــــرس مقصد تسلیــم بی طاقتــی نبـــض طلب هــرزه درایی است
(همان: 310)
غــــرّه ی هــــرزه دویی های طلب نتوان بود سرما سجـده فـــروش کـــف پای لنگ است
(همان: 315)
عقل و عشق:
بیدل، بر خلاف عرف و هنجار ادبی، بخصوص ادبیات عرفانی و بر خلاف عقیده ی صائب(ر.ک. توحیدیان، 1387: 126-93)، در نگرش مثبت به عقل و نکوهش عشق گوید:
عقل کو تــــا جمع سازد خاطر از اجزای ما عشق مشت خاک ما را سر به صحرا داده است
(همان: 368)
عنقا(سیمرغ):
بر خلاف هنجار ادبی ، و همنوا با شعرای هم سبک خویش در نگرش منفی به عنقا گوید:
در ملک نیستـــی چه تصرف کنـــــد کسی؟ عنقــــا گم است در پــــی نــــام نگین ما
(همان: 114)
آزاد نیستــــی همــــــه گر بی نشان شوی عنقا هـــم از زبــان خـــــلایق نرسته است
(همان: 308)
در جستجـــــوی ما نکشــی زحمت سراغ جایــــی رسیده ایــــم که عنقــــا نمی رسد
(ج2: 805)
فلک و آسمان و گردون و چرخ:
بیدل بر خلاف اکثریت شعرا - از ابتدای شعر و ادب فارسی تا به حال- که به انتقاد و نکوهش از فلک پرداخته اند و همنوا و موافق با شعرای سبک هندی ، در ستایش و تحسین فلک و گردون می گوید:
آسمان با آن کجــی، شمع بساطش راستی است حلقــه ی چشم کمـــان نظاره دانـــد تیر را
(ج1: 135)
گردون به فکــــر آفت ما کـــــــم فتاده است ماننـــد خــم، همیشه، سرما و خشت ماست
(همان: 352)
بر بزرگــــــان از طواف خاکساران ننگ نیست چرخ با آن سرکشی گرد زمین گردیده است
(همان: 483)
کمال و نقصان:
بیدل، با تأسی از صائب - و بر خلاف هنجار ادبی- با استفاده از عنصر تمثیل و اسلوب معادله که از طُرُق رسیدن به معنی بیگانه است،(ر.ک. حسن پور آلاشتی،1384: 76-75)، در نگرش مثبت به نقصان می گوید:
گر ز اسرار آگهــــی، کم نیست نقصان از کمال چـــون خط پرگار خواندی، ابتدایت انتهاست
(ج1: 470)
کوه طور:
بیدل بر خلاف هنجار ادبی، در نگرش منفی به کوه طور گوید:
در تجلّــــــی سوختیم و چشم بینش وا نشد سخت پا بـــرجاست جهل ما مگر طوریم ما
(همان: 106)
عشق چــــون گرم طلب سازد سر پر شور را شعلــــه ی افسرده پنــــدارد چراغ طور را
(همان: 202)
گرفتاری :
بیدل، به علت قرار گرفتن در مواضع و موقعیت های مختلف در زندگی، بر خلاف هنجار ادبی و عقیده ی خود، در نگرش مثبت به آن گوید:
داغ سودای گرفتـــــاری بهشتـــــی دیگر است عالمــی در بال طاووسم به ذوق دام سوخت
(همان: 315)
بیــــدل! از کیفیــــت ذوق گرفتــــاری مپرس من سری ذردیده ام در هـر کجا زنجیر پاست
(همان: 319)
در گرفتـــــاری رسا شد نشئـــــه ی پرواز من بال آزادی چــو سروم پای در گل بوده است
(همان: 425)
ما و من:
مضمون فوق در شعر بیدل از بسامد بالایی برخوردار است. نگرش بیدل به مضمون فوق، متضاد از هم است، یعنی زمانی موافق با هنجار ادبی، بخصوص ادب عرفانی به نکوهش آن می پردازد و زمانی نیز بر خلاف هنجار ادبی، بخصوص شعرای عرفانی، نظیر مولانا ، به تحسین آن می پردازد، در تحسین آن گوید :
جوش محیــط کبریـــــا بر قطــــره زد آیینه ها ما را به مــا کــرد آشنـــا هنگامه ی ما و منت
(ج1: 296)
ماو من هیچ کم از نعـــره ی منصوری نیست تــا نفس هست حضور رسن و داری هست
(همان: 333)
ز ما ومـــن چه قــــدر بــــوی ناز می آید

کاربرانی که این نوشته را خواندند
این نوشته را 1233 نفر 2122 بار خواندند
قاسم پیرنظر (13 /03/ 1395)   | امین فرومدی (25 /03/ 1395)   |

تنها اعضا میتوانند نظر بدهند.

سریال خاتون قسمت6
سریال خاتون قسمت 6
تبلیغات فرهنگی
تو را به هیچ زبانی
بازدید ویژه
ورود به بخش اعضا

تولد اعضا