3 Stars

دخترکی چشم گریان

ارسال شده در تاریخ : 05 آذر 1397 | شماره ثبت : H946949

دُخترکی چشم گریان

بدیدم دُختری با چشم گریان
کنار تک درختی درخیابان

دم از زخم عمیق کینه میزد
گهی برسرگهی برسینه میزد

همانند اَبر ابر بهاران
بدامان می چکید اشکش چوباران

ملامت می نمود احساس خود را
حکایت می نمودش آنچه بود را

به مِیرآسمان اینگونه می گفت
خُداوندا. چرا بختم چنین خُفت

 چرا دادی به من حّس هوس را
که دربر پرورم خاشاک و خس را ؟

شوم رّقاص بزم مُنکرانت
چنین افُتم ز چشم شاکرانت

کنون اندر خیابانهای شهرم
اسیر و دربدر مُشتاق زهرم

ندارم سر پناهی ، بی پناهم
سرا پا دردم وغرق گناهم

کدامین نهر می شوید تنم را
زُدایت لک ننگ دامنم را

وزان پس با صدائی سُست ولرزان
فرامی خواند اَجل را گیردش جان

 جلو رفتم کمی  آرام آرام
جدا گردانمش از جبر ابهام

 ز وی پُرسیدم از شهرو دیارش
دلیل چشمهای اشکبارش

نگاهم کرد گفت  ؛ آواره ام من
شرف گُم کرده ای بیچاره ام من
 
مُکرّر گفتمش اهل کُجائی
مگر بیگانه با لطف خدائی

کشید از نای جانش آه سردی
و نالید ازهوای نفس ؛ مردری

پس از اِمحای اشکش گفت آرام
سِیه روزی نصیبم کرد ایّام

نریمان زاده ای غفلت نشینم
نگـون بختی ز اشراف  زمینم

یکی از روزهـا در نوجوانی
سپُردم دل به آن شیئی که دانی ؟

چو طائرهای مست و لانه برباد
گرفتار آمدم در دام  صـّاد

ز کار خویشتن خُرسند خُرسند
شرف دادم  زکف برارزشی چند

شبَی درکنج باغی سرد وخاموش
ز مستی  آبرویم شد فراموش

چنان دیوانگان با سرفرازی
فتادم با گنهکاران به  بازی

نفهمیدم که آنشب با که بودم
کجا بودم و یا بهر چه بودم

در آن خلوتگه تار و کزائی
شدم پاتیل ومست از مُل ستائی

ز کارم خانوادم گشت آگه
جُدا افتادم از کاشانه ناگه

وزان پس هرکجا رفتم جفابود
دغلبازان مرا درد آشنا بود

 هر آنکس مُطلع میشُد غریبم
می آمد پی ؛  دهد جوری فریبم

چنان هرجائیانی خانه بردوش
دمادم باخسی گشتم هم آغوش

که بوی گند بسترهای سمّی
فِکنده ریشه درجانم ( H.A.V )

و این  زخمی که بنشسته نهانم
دمادم میزند آتش بجانم

چه باید ؟ عمر و عزت رفت برباد
« خودم کردم که لعنت برخودم باد»


پیرنظر" سلیم " 6/3/83

 

 

شاعر از شما تقاضای نقد دارد

تعداد آرا : 1 | مجموع امتیاز : 5 از 5
ارسال ایمیل
کاربرانی که این شعر را خواندند
این شعر را 137 نفر 202 بار خواندند
پژمان خلیلی (10 /09/ 1397)   | ویکتوریا اسفندیاری (16 /09/ 1397)   | قاسم پیرنظر (02 /10/ 1397)   |

رای برای این شعر
تعداد آرا :2


نظر 1

تنها اعضا میتوانند نظر بدهند.

سریال خاتون قسمت6
سریال خاتون قسمت 6
تبلیغات فرهنگی
تو را به هیچ زبانی
بازدید ویژه
ورود به بخش اعضا

تولد اعضا