بسمه اللطیف
عشق بی امان
به یمن یک تلاقی نگاه ناگهان تو
شدم اسیر بی گمان به عشق بی امان تو
کرشمه کردی و دل مرا به غمزه بردی و
نشست تیر بر دلم از ابروی کمان تو
فتاده ام ز پا به حال مرگ خود مگر رسد
مرا ز نوشداروی چو شهد آن لبان تو
ز روز آب و گل به خواهشی است جان شیفته
که روزی از زمان عمر خود رسد به جان تو
فکن ز گیسویت عزیز حلقه ای به گردنم
که جان فشانم از خوشی به زلف جان فشان تو
چنین بخواست مهدی از خدا به متن شعر خود
که تو شوی از آن من چو من شدم از آن تو
بهشت عشق من! تو بهتر از بهاری و مرا
همیشه زنده می کند بهار بی خزان تو
#مهدی_رستگاری
بیست و سوم شهریور سال یکهزار و چهارصد خورشیدی
(سروده شب بداهه سراییی گروه ادبی «هفت هنر شیدایی» در پیام رسان تلگرام)
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 17 مهر 1400 09:36
درود و سلام موفق و مانا باشید