بسمه اللطیف
گل شب بو
شانه بر طره یاد تو پریرو زده ام
در سکوتم به دل این شب خوشبو زده ام
خانه و شهر چو زندان مخوفی است و من
شب به یاد تو به صحرای فرارو زده ام
نیمه شب در دل گلزار ز پا افتادم
دست از بس به تقلا و تکاپو زده ام
باز در عکس تو چون می نگرم قفل نگاه
بر طلبکاری آن قامت دلجو زده ام
فکر توفان نکنم من که دل خویش گره
به پریشانی آن طرّه گیسو زده ام
《هرگزم یاد تو از لوح دل و جان نرود》
نقش یاد تو بدین قلب وفاجو زده ام
مهدی این شعر به لب زمزمه کن تا به سحر
که در آن حرف دلم با گل شب بو زده ام
#مهدی_رستگاری
شانزدهم فروردین سال یکهزار و چهارصد و یک خورشیدی
پنجم آوریل سال ۲۰۲۲ میلادی
سروده در شب بداهه سرایی گروه 《ادیبانه》
دفتر شعر روزگاران
۴۷۹
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 4
امیر عاجلو 17 فروردین 1401 13:49
درود بر شاعر گرامی ,شعر شما را خواندم موفق باشید
مهدی رستگاری 19 فروردین 1401 01:14
سلام و درود و سپاس
حسن مصطفایی دهنوی 19 فروردین 1401 07:37
سلام و درود استاد
بسیار زیبا است
سربلند و پاینده باشید
سکینه شهبازی 20 فروردین 1401 09:00
سلام و سپاس درود بر شما