بسمه اللطیف
نور امید
چون صبح سر برآورد از پشت کوهسار
تاری شود شب از بر خورشید کین گذار
نور امید سر زند از قله سپید
غوغا کند هزار به دستان شاخسار
جامی بگیر و از سر اخلاص نوش کن
تا وارهی ز فتنه این چرخ بی قرار
تا چند آه و ناله و غم بهر این جهان
تا کی به هیچ خاطر خود را کنی فگار
دل در جهان نبندی اگر در دو روز عمر
آسان شود به پیش تو دشوار روزگار
جان چون جهان و کار جهان دید سر به سر
دامن کشید و ترک جهان کرد اختیار
آری عروس بخت چو هر دم به حجله ای است
از او وفا و مهر و محبت طمع مدار
پندی شنو ز سیرت پیران پاکباز
یک لحظه گوش گیر و یکی نکته گوش دار
چون حسن عاقبت نه به رندی و زاهدی است
مردانه در مخاطره عشق دل سپار
خواهی که سخت و سست جهان بر تو بگذرد
یک دم کرشمه ای نگر از چشم مست یار
جان می دهم به آرزوی بوسه ای از آن
جامی که بوسه داده بر آن لعل آبدار
آه از خیال فتنه آن چشم شیرگیر
وای از کمند حلقه آن زلف تابدار
مهدی مراد خویش از آن دلستان بگیر
تا کامیاب گردی و بهروز و رستگار
#مهدی_رستگاری
خرداد سال یکهزار و سیصد و هشتاد و دو خورشیدی
دفتر شعر روزگاران
۲۵۷
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 27 خرداد 1402 13:13
درود بر شما
مهدی رستگاری 27 خرداد 1402 14:05
لطف دارید