بسمه العزیز
خرابات غم
تنها به شبی تاریک با کوهی از آه و غم
در میکده می گردم بی یاور و بی همدم
پیمانه تلخی ده تا پاک کنم خاطر
از آن که به پیمانی بس سست وفا کردم
چه بازی خوبی کرد با روح و روان من
می دیدم و قطع این ادبار نمی گردم
بازیگر قهاری است در بازی خود اما
در بازی وی هرگز من باز نمی کردم
هر بار به آزاری خوش بود و صفا می کرد
ایمان ز جفایش بر نااهلیش آوردم
کی فکر محبت بود آن کس که همه فکرش
بود آن که به آزاری بس بیش کند دردم
سر برد به رسوایی این صحبت نافرجام
از ننگ پناه آخر در میکده آوردم
این راز نهانی را با کس تو مگو مهدی
اینجا به خراباتت پیدا نشود محرم
#مهدی_رستگاری
دفتر شعر روزگاران
۱۱۰
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 07 مهر 1402 09:44
!درود
سیاوش دریابار 07 مهر 1402 10:26
عشق وقتی مستی میکند
جام را آغاز هستی میکند
عشق بیمار در بستر بود
عیسی مربم زندش نمود
عشق یعنی جمعه های انتظار
قلبها جمله ما قلب قرار
گفتم این اخرین بیت و غزل
عشق یعنی صاحب ما بود از ازل
عشق جمعه غوغا میکند
عصر جمعه را پیدا میکند
ما همه منتظر عشق اخریم
همچو کودک دنبال مادریم
سلام
شعرتان بسیار زیبا بود
مانا باشید
قلم سبزتان برقرار