بسمه اللطیف
ویرانه عشق
نیایشی با عشق
گذر افتاد مرا باز به ویرانه عشق
باز شد این دلم آشفته و دیوانه عشق
بی وفایی دل آزار چنان آواری است
که کند دفن به دل شاهد جانانه عشق
گشته تاریکی و ادبار و گرانجانی و غم
حال مستولی هر دشمن بیگانه عشق
عشق از عاشق و معشوق ولی مستغنی است
جوششی کرده چو می در دل پیمانه عشق
شعله افروخته شمعی به دل خاموشی
تا به آتش بسپارد پر پروانه عشق
اینک این جان من و تیر ملامت مردم
سر بازار و من و نعره مستانه عشق
«هرگزم یاد تو از لوح دل و جان نرود»
در فراموشی اغیار به میخانه عشق
بی محابا طلبم معجزه مهر و وفا
تا شکوفا شوم از روح بهارانه عشق
به خرابات غم این بار نظر کن مهدی
تا ببینی اثر گنج به ویرانه عشق
این زمین از ادب خویش تو آبادان کن
تا شود نام تو جاوید به سامانه عشق
مهدی رستگاری
شانزدهم خرداد سال یکهزار و چهارصد خورشیدی
ششم ژوئن سال 2021 میلادی
دفتر شعر روزگاران
۰۴۵
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 8
امیر عاجلو 13 آبان 1402 21:16
.مانا باشید و شاعر
مهدی رستگاری 14 آبان 1402 21:06
درود و سپاس
فاطمه مهری 14 آبان 1402 23:06
درود بر شما جناب رستگاری، زیبا و دلنواز سرودید
مهدی رستگاری 16 آبان 1402 05:48
درود و سپاس بانوی گرامی
سروش اسکندری 15 آبان 1402 08:42
درود بر شما جناب رستگاری،بسیار زیبا قلم زدید
مهدی رستگاری 16 آبان 1402 05:48
درود و سپاس. لطف دارید
سیاوش دریابار 15 آبان 1402 12:58
....یه قل دو قل.....
کاش پیرمرد قبیله
سنگهای ریزش را
می کاشت
باران که که می امد
درخت کوه سبز می شد
وقتی میوه اش می چید
سنگ ریزه
برداشت می کرد
سلام
روز شما بخیر
مهمان دفتر شعر شما بودم
شیوا روان و با نشاط سروده اید
قلبا ارزوی توفیق روز افزون برایتان دارم
مانا باشید
مهدی رستگاری 16 آبان 1402 05:49
درود و سپاس بزرگوار